نتایج جستجو برای عبارت :

به دوستم پیام دادم

بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟ 
آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت؟
آن اشک‌های شوق در آغازِ هر سلام 
آن خنده‌ها چه بود؟ اگر دوستم نداشت
آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار! 
آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت
کار رقیب بود که نامهربان من 
از روز دیدنش به نظر دوستم نداشت
من تا سحر به گریه و او تا سحر به خواب 
دردا که قدر خواب سحر دوستم نداشت... .
‌سجاد_سامانی
 
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود. 
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
   ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیش‌پیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفته‌م مدتی از دومی فاصله بگیرم.
   دلم برای بوسه‌های اولی تنگ شده. هم بهتر می‌بوسید هم بهتر بغلم می‌کرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدا
   ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیش‌پیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفته‌م مدتی از دومی فاصله بگیرم.
   دلم برای بوسه‌های اولی تنگ شده. هم بهتر می‌بوسید هم بهتر بغلم می‌کرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدا
ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺎ ﻣﺨﻮﺭﺩﻢ ﺩﺍﺩﺍﺷﺶ ﺷﻮﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻬﻮ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻒ: ﻣﻦ ﻣﺨﺎﻡ ﺯﻥ ﺑﺮﻡ:/ ﺩﻭﺳﺘﻢ (ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ) :ﻻ‌ﺑﺪ ﻋﻤﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﻔﺖ ﻟﻘﻤﻪ ﺑﺮ ﺑﺒﺮﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻪ؟ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺖ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮ ﺳﺮﻻ‌ ﻣﺪﻩ*-*ﺑﺎﺑﺎﺵ: ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﻦ ﺎﺭ ﺩﺍﺭﻦ:| ؟ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ: ﺍﺸﺸﺶ ﺑﺨﺎﺗﺮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺳﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻧﺎﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻭﺳﺘﻢ :ﺑﻬﺮﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺯﻥ ﻣﺨﻮﺍﻡ^-^ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺘﻢ : ﺧﻔﻪ ﺧﻮﻥ
اگر دوستم داری تمام و کمال دوست بدار
نه زیر خطی از سایه‌ روشن
اگر دوستم داری سیاه و سفیدم را دوست بدار
و خاکستری و سبز و طلایی و درهم
روز دوستم بدار
شب دوستم بدار
و در بامداد با پنجره‌‌ای باز
اگر دوستم داری مرا تکه ‌تکه نکن
تمام و کمال دوستم بدار 
یا اصلا دوستم ندار...
| هوگو ماوریس کلاوس |
برای اینکه دوستم داشته باشیهر کاری بگویی می کنمقیافه ام را عوض می کنمهمان شکلی می شوم که تو می خواهیاخلاقم را عوض می کنمهمان طوری می شوم که تو می خواهیحتی صدایم را عوض می کنمهمان حرفهایی را می زنم که تو می خواهیاصلاً اسمم را هم عوض می کنمهر اسمی که می خواهی روی من بگذارخب حالا دوستم داری ؟نه ، صبر کنلطفاً دوستم نداشته باشچون حالا انقدر عوض شده ام که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خورد
شل سیلور استاین
Gmail دوستم رو دیدم که حدود 2000 تا ایمیل نخونده داشت! تلگرامش هم تقریبا 5000 تا نوتیفیکیشن unread داشت! یعنی داشتم دیوونه می شدم. من تا ببینم نوتیفیکیشن تلگرام، لینکدین یا جیمیلم روشن شده سریع باید seen یا delete کنم وگرنه مطلقا برای هیچ کاری نمیتونم تمرکز بگیرم!یه مدت پیش کامپیوتر محل کارم رو دادم به همکار جدید. چند بار بهش تذکر دادم همه ی فایل هات رو بر اساس یه دسته بندی منطقی توی فولدر به اسم خودت ذخیره کن. خدا شاهده 10 بار اینو بهش تذکر دادم اما انگار نه
به قول دوستم ...
یک نفر حال دلش خوب نیست...
میشود برایش امن یجیب بخوانی؟
التماس دعا...
خداجونم فقط یه بار فقط یه باارا فقط و فقط یه بار.
خداجونم فقط میخوام که.............
#اللهم صلی علی محمد و ال محمد#
#نظردهی ها تماس بامن غیرفعاله#
#لبخند فراموش نشه.
 
الآن یهو یه چیزی یادم اومد!
کلاس سوم راهنمایی بودم (که میشه هشتم فعلی) و ماه رمضون بود. اون شب توی مدرسه‌مون افطاری داشتیم. من با خودم یه ماگ برده بودم که تازه خریده بودیمش. البته اون موقع اسمش ماگ نبود و بهش می‌گفتن لیوان!
خلاصه این ماگ زرشکیمون رو گذاشته بودیم روی میز تا برامون چایی بیارن. یهو دست دوستم خورد به ماگ و افتاد شکست.
من خیلی خیلی ناراحت شدم و به دوستم گفتم اینو مامانم تازه گرفته بود و حالا من چی جوابشو بدم؟
دوستم عذاب وجدان گرفته ب
سلام
من یه دوستی دارم که چند وقت پیش منو واسه برادرش خواستگاری کرد، من راضی نبودم ولی به خاطر اینکه دوستم ناراحت نشه صراحتا مخالفتم رو بیان نکردم‌ ولی چیزی هم که نشون بده موافقم نمیگفتم، با خانواده م هم مطرح کردم، پدرم ناراضی بود که رسما بیان خواستگاری، به همون بهونه جواب منفی دادم ولی دوستم ول کن نبود.
با خواهر بزرگش هم اومدن خونه مون با پدر و مادرم حرف بزنن و وقتی دیدن که پدرم بازم راضی نیستن گفت که فردا با همسایه مون‌ میایم خونه تون که وا
من،
شهری را می شناسم
که در فقدان من
آه می کشد
اشک می ریزد
نوحه می کند.
من،
شهری را می شناسم
که بی مزد و منت
بی هوا و هوس
و بی آنکه شبی را در آن خفته باشم
دوستم دارد.
و هر بهار
با چهره ای خجسته
و با دسته گلی ارغوانی
به پیشوازم می آید
و پیشانی ام را می بوسد.
ی تولد یوهویی واسه دوستم تو خوابگاه 
به وقت دیروز :)))
درسته ک ساده بود اما از هیچی لاقل بهتر بود.
حس کردم عمیقا خوشحال شد•_•
#حس خوب
# یه مقدار از کیک تولدم دادم به جهادة خانم  و هیاتة خانم
اونام خوشحال شدن :)
حس خوبی بود بعد این همه غصه.. 
# تولد مهسا( هم)
سوالات حقوقی : فروش مال غیر
چگونه از کسی که ملک مرا بدون اطلاع من فروخته است شکایت کنم؟
کاربر: یه خونه چند سال پیش خریدم 70درصد پول را دادم و خونه در اختیار دوستم بود
چون من بچه اون شهر نبودم دوستم که فروشنده هم بود
ملک را بدون اجازه بابت بدهی باقیمانده از ملک فروخته شرایط داخل قولنامه این بوده
که من همه پول ملک را بدهم و فروشنده ملک را تحویل دهد
که نه من پولی دادم ونه فروشنده ملک را تحویل داده حالا من بعد 6 ماه خبر شدم
که ملک را فروخته آیا ملک
دل تنگم و از دل‌تنگی اشک میریزم. وسط کتابخونه. چندین و چند شبه که خواب آشفته می‌بینم‌. نمیتونم. پر از غلطم و نیاز به تنهایی دادم.
کاش به مادرم نگفته بودم. کاش...
دلم میخواد ببینمت و بهت بگم مسئول اشتباهِ من تویی.
می‌ترسم اسیب برسونم به عین. میدونم چقدر دوستم داره‌. من نمیتونم اندازه ای که اون منو دوست داره دوستش داشته باشم. نمیتونم...
❆ بگو دوستم داری:
 
باز هم بگودوستت دارمبرای هزارمین مرتبهراستش، دوستت دارم های تو راست هم که نباشد به دلم می نشیند. 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
این دوستم بود، که توی انتاریو بود، و دوسش دارم و دختر خوبیه و دوست داشتم به کسی که میشناسم معرفی کنم؟
معرفی کردمش به یکی از دوستای آقام برای ازدواج،
تو ده روز همدیگه رو زدن ناکار کردن و دعوا و بحث شده و کلا به هم فحش دادن و به هم زدن!
این دومین مورد دعوای جدی دوستم با دوستای آقامه!
این دوستم شوهر بکن نیست!
بیرون موهام کاملا مشکیه،
ولی وقتی این موهای مشکی رو کنار میزنی، موها هر روز دارن سفیدتر میشن!
دارم با سرعت نور پیر میشم!
میگن آدما قبل مرگشون
 
 
به ادعای خودت با تمام جراتت بودی
به باور من تو دل آدم بودن و ماندن و پذیرفتن مسئولیت و زندگی شانه به شانه نداشتی
نه ادعا تو مهمه نه باور من، تو رفتی زشت و نازیبا و من تمام شب به این فکر میکردم چه خوب که رفتی باید می رفتی تا من کسی را که دوستش دارم و دوستم دارد را می شناختم و شانه ام را به شانه اش تکیه می دادم .
 
 
 
 
 
سر امتحان دینی (که کاملا پی پی بارم بود) سوال اولو دیدم و پرام شکست؛ به دوستم میگم چیه سوال اول؟ منم هیجان زده که میشم نمیشنوم کلا :| 
هی میگه "سنجشمه" 
میگم چی؟ 
میگه سنجشمه
میگم چی؟
میگه سنجشمه لعنتی سنجشمه
امتحانو که دادم از پله ها که  اومدم پایین یکی خوابوند پس کله م گفت اسکل نوشتی "سرچشمه" رو؟ 
#یک_روز_معمولی_از_زندگی_یک_ناشنوا:|
سلام
یادمه تو دوران راهنمایی انشا داشتیم و من همش 17 اینا میگرفتم. پسر همسایمون که پنج سال ازم بزرگتر بود برام یه بار نوشت تا نمره بهتری بگیرم اینبار 13 گرفتم. اصلا شاخ دراوردم چون واقعا زیبا بود. چند ماه پیش گفتم بهش که اون انشایی که برام نوشتی 13 شدم گفت دبیرش کی بود گفتم فلانی. گفت اون به انشاهای خوب نمره خوب نمیده. یه روز که باهاش کلاس داشتیم من تو موقع درس داددنش یه کم حرف زدم منو کشید بیرون و من فهمیدم که الان تو گوشی بهم میزنه سرمو انداختم زی
من: سلام. بهم زنگ زده بودی. کاری داشتی ؟
دوستم: آره ؛ امروز وقت داری بریم با فلانی صحبت کنیم برای قرارداد؟
من: امروز که نه ؛ دارم اسلاید های دوره‌ی از صفر رو درست میکنم.
دوستم: عه تو که قبلا هم دوره مقدماتی داشتی. مگه همونا رو درس نمیدی؟
من: نه دیگه ؛ من برای هر دوره‌ای ، اسلاید و محتوای اختصاصی درست میکنم.
دوستم: تو هم بیکاریا ول کن بابا این کارا رو . همونو درس بده بره ! کسی نمی‌فهمه که ..
من: بحث فهمیدن نیست. بحث اینه که اگه محتوای تو همیشه تکراری
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
بسیار این داستان را شنیده آید که((خانمی میگوید در سالن زنانه صدای خنده شوهر رفیقم می آمد،دوستم در حالی که بچه بغلش بود گوشی را به من داد و گفت برایش پیامک بده که خفه شو  آبرویم با صدای خنده هایت رفت...
من هم از گوشی دوستم برای شوهرش اینگونه نوشتم، فدای خنده هایت شوم کاش همیشه شاد باشی ولی صدای خنده هایت تا سالن زنانه می آید کمی آرامتر خوشبختی مان را چشم میزنند...))
این داستان را زیاد شنیده
دیروز به دلم افتاده بود به دوستم پیام بدم خب به حرف دلم گوش کردم و پیام دادم و حرف زدیم که چه خبرا چیکارا میکنی و اولین سوالش این بود لیلا کار پیدا کردی؟ و جواب من نه کو کار هرجا رفتم چون سابقه هیچ کاری ندارم همش میگن زنگ میزنیم و بعدشم هیچ خبری نمیشه؛ یهو گفت افسردگی گرفتم لیلا، گفت مامانش گفته برو بیرون و تا کار پیدا نکردی نیا خونه!!! 
بعد بهش گفتم اینستا نصب کردم و آی دی پیج طراحی و شخصیشو برام فرستاد رفتم فالوش کردم و داشتم کاراشو میدیدم و لذ
بالاخره کنکور رو دادم و تموم شد!فارغ از اینکه خیلی ناراحت بودم که بیشتر نخوندم که لااقل خیالم آسوده باشه که جایی که می‌خوام قبول شم، از اینکه تا آخر تابستون پرونده‌اش بسته شده بسی خوشحالم!
هنوز اون جور که باید استراحت نکردم، بعد کنکور که خیلی خسته بودم و همش افتاده بودم، روز جمعه به نظافت خونه! گذشت، و از شنبه هم اومدم سرکار! ضمن این‌که به دوستم قول دادم تا دوشنبه تمرینش رو براش انجام بدم! و همچنان پرونده پروژه کارشناسیم و اون یه درسی که می
زندگی آدم تو یه لحظه میتونه کن فیکون بشه ! 
۳۶ ساعته نخوابیدم ...
و الان بالاخره بغضم شکست و اونقدر گریه کردم که نزدیک بود بالا بیارم ...
تازه ۱۷ ساعت گذشته ! و باید ۱۰۰ ساعت بگذره... 
شاید هم ۲۰۰ ساعت ! 
تو روخدا نپرسین چی شده ...
فقط هر وقت یادم افتادین دعام کنین... 
+هیچ‌ کس نمیدونه چی شده جز دوستم ... ولی مامانم فهمید ناراحتم از پای تلفن و من هم ناراحتیم رو ربط دادم به pms... 
آخ...
سخت ترین لحظات عمرم رو دارم میگذرونم...
داشتم با دوستم صحبت میکردم و بهش میگفتم با این اوضاع اقتصادی که پیش اومده واقعاً مسافرت رفتن دیگه خیلی سخت شده
دوستم لبخندی بهم زد و گفت همیشه یه راه خوب پیدا میشه حتی تو این اوضاعگفتم مثلاً چه راهی ؟!گفت فقط کافیه بری تو سایت باماگرد و ٦ ماه تو #صندوق سفر ، پس انداز کنیبعد از رسیدن پولت به حد نصاب لازم ، باماگرد یه سفر رایگان متناسب با شرایط دلخواهت و پول پس انداز شُدت ، برات برنامه ریزی میکنه و با امکانات بسیار خوبی که از لحاظ تخفیفی داره تو
من واقعا یه بچم یه بچه که همش درحال بهونه گیری و ناز اوردنه.گاهی اوقات قولایی که به خودم دادم فراموش میکنم و میزنم زیر همه چی.بعد که نرمال میشم با خودم میگم چرا گریه کردی چرا به خاطر چیزایی که قبل تر ها سرشون با خودت توافق کرده بودی دوباره داری میجنگی؟!
جمله ی پیش پا افتاده ای ست؛دوستم ندارد :)
۰) سلام. بالاخره اومدم که این پست سفرنامه‌طور رو کامل کنم و بذارمش! دلم می‌خواست یه قسمتاش رو به جز دفترم اینجا هم بنویسم، مخصوصا که به نوعی اولین سفر تنهاییم بود و اینکه مقصدش مشهد و همزمان با روز تولدم بود در کل حس خوبی می‌داد. (اینم بگم که در حالی که امسال همه حواسشون به ۹۸/۸/۸ بود، تولد من به طور متقارنی ۹۸/۸/۹ بودش :دی) من اونجا رفتم پیش دوستم و شخصیت‌هایی که اون چند روز می‌دیدم عبارت بودن از دوستم، مامانش، و دخترخاله‌ش که همسن مامانش بود
من وقتی در کلاس دوم بودم یک دوست دیوانه ای داشتم که توی مدرسه به آن پروفسور
می گفتند ولی آن در مدرسه همیشه جواب معلمان را میداد من یادم است که در کلاس دوم یکی از بچه ها خورشید ویکی از بچه ها مآه بود و آن دوستم ماه شد خلاصه این داستانی بود که من آن را خیلی دوست داشتم واز آن دوستم ممنونم که هالا بهترین دوست من صدراست و تا الآن که کلاس پنجم هستم دوست عزیز من است و آن الان بیمار است دعا کنید خوب بشود 
 
 
 
یادمه یه بار چند سال پیش مامانم فسنجون
درست کرده بود.اون موقع بعد از خوردن یه قاشق دیگه نتونستم به فسنجون لب بزنم.ولی دیروز
بعد از چند سال مامانم دوباره فسنجون درست کرد.قاشق اول رو پر کردم و با اکراه به طرف
دهانم بردم.لقمه رو جویدم و بعد در کمال تعجب دیدم که مزه اش رو دوست دارم.برام عجیب
بود که چطور مزه ای رو که قبلا دوست نداشتم این طور یک دفعه برام خوشایند شده. :)

رنگ خورش(خورشت؟آخرش نفهمیدم خورش
درسته یا خورشت.) فسنجون چه قدر قشنگه.یه رنگ قرمز
قراره امروز عصر بریم خونه دوستم و بعد از حدود چهار ماه ببینمشون.میخواستم به مامانم نگم اصلا.حدس میزدم ناراحت بشه.بهش حق میدم البته و اینکه توقع داشته باشه این روزها که حالش خوب نیست بیشتر کنارش باشیم.الان ولی زنگ زدم و تلفنی بهش گفتم و راحت شدم.
مادری هستم که دیشب خونه مامانم به بچه ای که هنوز داره آنتی بیوتیک مصرف میکنه بخاطر گلوش، ماهی سوخاری +سیب زمینی سرخ کرده+ سس قرمز دادم.امروز صبح هم شیر کاکائو درست کردم، خودم خوردم به اونم دادم! نمیدون
بچه ها
 
long story short
 
من نگران دوستمم.
 
دوستم اینجا رو میخونه و خودشم میدونه که الان دارم درباره اون صحبت میکنم.
 
من دو تا مریضی دارم و دارم باهاشون واقعنی میجنگم. یعنی حال خودمم خیلی خوش نیست.
 
ولی آدمم. و احساس دارم و عاطفه دارم و نمیخوامم اینها رو تو خودم بکشم.
 
نگران دوستمم.
 
دوستم هم لاغر شده (درسته که ریشش و سیبیلش رو زده) هم خیلیییییییی پیر شده.
 
شبیه پنجاه ساله ها شده.
 
هم رنگ و روش پریده.
 
انگار بیست تا بچه شو فرستاده دانشگاه.
اینقدر پ
_ماه بانو  نگران مامان هماست که سرما خورده،برای تغییر فضا دست میندازم گردنش و میگم "هما جون همون ققنوس خودمون هست بابا چندبار از توی خاکستر خودش اوج گرفته :))) ببین نه دیابت،نه بیماری قلبی،نه سکته،نه از کار افتادن کلیه هیچ کدومش اثری نداشت ،شرط میبندم این کرونا هم تکون نده خیالت راحت"
درحال که خنده اش گرفته یواش نیشگون ریزی میگیره و میگه "زبونت رو گاز بگیر دختر،خدا نکنه کرونا باشه"
 
_میام خونه و میبینم اسپری الکل ضدعفونی کننده روی میز نهارخو
               بسم الله الرحمن الرحیم
روز اول مدرسه بود معلم وارد کلاس شد و شروع کرد به معرفی خودش بعد از ان سعی کرد تا با صحبت هایش حس رقابتی میان دانش آموزان ایجاد کند 
میان دانش آموزان کسی بود ک سطح هوشی بالایی داشت اما درس خیلی نمیخواند نامش امین بود.هفته ها ک میگذشت او تحت تاثیر حرف های معلم هر روز درسش بهتر میشد ،او شده بود شاگرد اول کلاس، همه به او غبطه می خوردند 
هر کس میرفت پیش او تا بفهمد چگونه درسش خوب شده است او پاسخ میداد:سعی و تلاش م
از اختلاف های بزرگ من و شوهر اینجاست که من توی خونه دلم میگیره و دوست دارم برم کوه ,جنگل,رودخونه,دریا,پارک,مهمونی و... ولی شوهر ترجیح میده بشینیم تو خونه دوتایی چایی بخوریم ,فیلم ببینیم,کتاب بخونیم... .
دیروز با دوستام قرار گذاشته بودم برم بیرون ,هیراد ام گفته بود ۴ برو نهایت ۷ برگرد...قبول کرده بودم,ساعت ۳ بزور از دستش خودمو خلاص کردم حاضر شدم دوستم ساعت ۴ دم در بود با دوستم رفتم... هنوز نیم ساعت نشده بود که اسمس داد
بدون من خوش میگذره!
ده دقیقه بعد
من دنبال دفترهای زشت با جلدهای زمخت و تیره که کاغذهای کاهی دارند می‌گردم. دوستم می‌گوید وقتی روی این کاغذها می‌نویسی انگار داری کلماتت را می‌اندازی توی فاضلاب. مکث می‌کنم. سالنامه جلد آبی زهوار در رفته‌ام را ورق می‌زنم و می‌گویم: عوضش امنیت‌شان حفظ می‌شود! کی حاضر است دست در فاضلاب کند برای یک مشت داستان و هیجانات و تخیلات چرکنویس شده؟ 
این ترم ۶ واحد ناقابل افتادم. و جالب اینجاست که تنها ترمی بود که انتظار افتادن نداشتم و اولین ترمی ب
امشب اومد پی ویم و باهام حرف زد
و فقط ذهنمو بهم ریخت و رفت....
هم حس شیطنتم گل کرده بود که به حرف بیارمش و مجبورش کنم بگه چی تو فکرشه
هم بشدت عذاب وجدان داشتم ک خب ما مهدی رو داریم و اصن درست نیس پسر دیگه ای رو وادار کنیم از احساسات احتمالیش برامون بگه
فقط اونجاش برام جالب بود ک فهمیدم تمام اون حسایی ک پارسال فکر میکردم داره واقعی بود و حس ششمم گند نخورده
که بعله. ی خبرایی تو ذهن آقا بوده
ولی چرا بعدش رفت از دوستم خواستگاری کرد؟
و چرا الان میگه منو
سلام..دارم آهنگ شاید بهشت شروین رو گوش میدم..چقد احساس داره..بالاخره کنکور ما هم تموم شد و وارد دنیای بعدش شدیم..خب آقایی هم از فرصت سو استفاده کردن و سفارش کیف چرم دادن..الان تیکه هاشو برش دادم فعلا.هر روز زنگ میزنه جویای احوال کیفشهامیدوارم معلمی بیارم ب امید خدا یا روانشناسی..آزمون عملی هنر هم ثبت نام کردم..برا نقاشی..باید تمرین کنم اگه خواب اجازه بده..ی چیزی میخواستم بگم..آهای داداش نداشتم ک هیچ وقت بدنیا نیومدی میخواستم بگم خیلی دوستت دارم..
یه غلطی کردم ... خودمم توش موندم:) نمیدونم چجوری جمعش کنم.
به یه نفر پیشنهاد دادم بیاد گروه فیزیوپات، بچه ها اول موافق بودن. هنوزم هستن. منتها دوستم موافق نیست:) . و قبلا هم به من گفته بود جایی که اون باشه من نیستم. با اون یکی هم رودرواسی دارم. چه کنم؟:))))
میدونم من نباید خودمو جلو مینداختم و حداقل من نباید پیشنهاد میدادم. ولی خب غلطیه که کردم:). نظرتون چیه؟
پ‌.ن : برای اون نفر پلن b هست گروه ما. بچه ها هم میدونن. قرار بود بره یه جای دیگه، ولی گویا از اون
رفتم روی سکوی جلوی اتوبوس BRT نشستم. به جاده و درخت‌ها و ماشین‌ها نگاه کردم. آهنگ گوش دادم و چشم‌های اشکیم گریه کردن. اما خاکستری غرق نشد.
روی پله‌برقی که به سمت پایین می‌رفت ایستادم. سقف بالا میومد و من پایین تر میرفتم. از سرم رد شد و توی سفیدی غرق شدم. 
کنار خط زرد کنار مترو راه رفتم و مسیر رو تا درون تونل ادامه دادم. ادامه دادم و تاریکی غرقم کرد. 
میخوام امشب باهاش حرف بزنم 
ولی مطمئن نیستم کارم درسته یا نه

فردا اون گروهه هست که باهاشون رفتم ددر دودور 
فرده هم یه برنامه گذاشتن که زدن نوع برنامه سبک از چهار و نیم عصر تا نه و نیم شب از بین باغها رد میشن و از یه کوه میرن بالا 
نمی دونم برم باهاشون یا نه 
چون فردا بیکارم و بازم میخوام روزه بگیرم 
فکر می کنم واسه کم کردن استرس هام خوب باشن 
گرچه یک مقداری از اصول خانوادگیم دور هستن 
مثلا حجاب و رقص و اینا 
اما خوب من نمیخواستم و نمیخوام مخال
صبح بیمارستان بودم تا ظهر...
ظهر اومدم یه تکه ماهی انداختم برای نهارم و همزمان برای شام کشیک فردا شبم شروع کردم کشک بادمجان درست کردن...
یه کم درس خوندم...
یه چرت زدم... 
رفتم کلاس سه تار...
اون سوتی عظیم رو دادم...
برگشتم لباسهای کثیف رو جمع کردم ، شستم ، پهن کردم...
شال قرمز رنگ و مانتوی آبی طرح دارم رو پوشیدم و دو ساعت با دوستم بی وقفه رفتیم پیاده روی و یه بستنی زدیم بر بدن و برگشتم...
تند تند برای نهار فردام خوراک کاری درست کردم...
حمام کردم...
لاک زدم ..
نمیدونم دقیقا چند وقته که چیزی ننوشتم فقط دوتا خاطره دارم یادمه جمعه عصر قرار بود با حسین دوستم بریم بیرون که من پیام دادم گفتم خیلی خوابم میاد باشه بعدا میریم و امروز صبح از ساجده پرسیدم چند شنبه هست گفت دوشنبه
شبها یه چند ساعتی بیدار میشدم ولی الا واقعا گیجم دیشب فکر میکردم یک شنبه هست دیشب یعنی ساعت یک امروز صبح ولی ساجده گفت دوشنبه، تقویمم نگاه کردم دوشنبه بود
واقعا نمیدونم چند ساعت خوابیدم هنوز خوابم میاد
بس نیست حمل این حجم دردناکِ چنبره زده بر گلویت ؟ گریه کن لعنتی ! دارد خفه ات می کند .‌ گریه کن ... 
بدتر از این ؟ میفهمی چه شده ؟ 
به پرونده ی سیاه کودکی ات یک صفحه اضافه کن و رویش بنویس من در ۱۷ سالگی دست بهترین دوستم سیگار دادم و او امروز ، معتاد است . 
این جمله را چند بار دیگر بخوان 
بله. یادت رفته ؟ خودش گفت که گفته باشد ! قرار بود تو ژست ساقی منشانه بگیری و فکر کنی چون خودت از ۱۲ سالگی میکشیدی و الآن سالمی پس اشکال ندارد ؟ 
تمامش کن ! 
تو بچه بودی
امروز صبح فهمیدم همکلاسی قدیمیم بارداره، من هنوزم تو بهتم
هی به خودم میگم واقعا؟ کی انقدر بزرگ شدیم ما؟ وااای داره مامان میشه!!! چه ترسناک!
هی با ناباوری عکس سونوگرافیش رو نگاه میکنم و میگم مامان بنظرت راسته؟
مامانمم میخنده میگه آخه چرا باید دروغ باشه؟!
گرچه یه همکلاسیم بچه ی چند ساله داره اما من هنوز تو شوکم:|
چند روز پیش هم عکس بچه ی ۴ماهه ی دوستم رو دیدم، به اون یکی دوستم میگم: چه دل و جراتی داره، مامان شده:||
چقدر این اتفاق برام ترسناک و عجیب
هم خودم و هم خودش خوب می دانستیم که دوستش دارم و حس خوب و عاشقانه ای در وجودم برایش موج میزد.   
اما پس از مدتی نچندان کوتاه.. قول های خودش را هم فراموش کرد.. حرف هایش، علاقه اش.. احساسش.. و عشقی که در قلبش همگام شده بود.
نمیدانم این دم آخری از چه کسی طلبکار بود..  یا میخواست با چه کسی بی حساب شود..  
که در یکی از پست های اینستاگرامش نوشته بود..  مجبور نیستیم کسانی که دوستمون دارند رو دوست داشته باشیم"
فرض میگیریم مخاطب حرفش من بودم.    اگر من در شرایط
دانلود اهنگ من تموم عمرمو ب پات دادم واست غرورمو به باد دادم (علی پارسا)
دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه علی پارسا | بهترین کیفیت MP3 ...دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه ♫ دانلود اهنگ من تموم عمرمو به پات دادم به نام اینجوری نمیمونه با صدای علی پارسا به همراه تکست و بهترین کیفیت.
دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | دنیا همش اینجوری نمیمونه MP3 دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | متن و کیفیت عالی و همینک از رسانه بزرگ آپ
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد.اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است.
اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.
عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند:...فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟
دوستم با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلا
1. سلام اقا. ببخشید من جواب کامنتای پستای قبلو ندادم. من از اون دسته ادمام که موقع ناراحتی مث لاکپشت میشم میرم تو لاکم :| ( نه که چند میلیون کامنت بود برا همین گفتم طرفدارا، فن پیجا نگران نشن:)))
2. میدونید چقدددد امروز گند زدم؟ سوتی دادم؟؟
اول دیروزو بگم به "طبقه بالا" گفتم "فردا" :| #مغز_خلاق
امروز هم معلوم نیست حواسم کجا بود اصن. ظرف غذامو انداختم تو سطلللل اشغااااال :|||| بعد خودم نفهمیدم فکر کردم به دوستم دادم ببره تو کلاس. رفتم بالا بهش گفتم حاجی ظ
امشب قسمت دوم پنگوئن های امپراطور رو میدیدم
البته شماها که به حد کافی قدیمی نیستین در این وبلاگ
نجفی و سجاد و جدی و صبا (اونیکه برق میخوند) و علی و دو سه نفر دیگه یادشونه
به حد کفایت توضیح دادم درباره ش
این قسمت دو کپی قسمت یک هست!
من نمیدونم چرا اینو ساختن.
مجبور بودین یه چیزی رو کپی اون یکی بسازین؟!
:|
بچه ها
شما جای من بودین
با شناختی که از جدی گرگ زاده دارین
بهش میگفتین که میخواین معرفیش کنین به این دوستم توی انتاریو و یا دختر داییم توی ایران ک
صبح داشتم میرفتم کارآموزی زنان ، تو راه آگهی فوت یکی از مریض های آنکولوژی رو دیدم ...
اسفند ! آقایی که شاکی بود از اینکه تو اورژانس با اسم اسپند ادمیت شده بود ! با تشخیص
کنسر پانکراس بستری شده بود ولی حال عمومیش از بقیه مریضهامون بهتر بود ، خودش از تخت
پایین میامد و قدم میزد ، تو حیاط راه میرفت ، کاملا توانایی مراقبت از خودش رو داشت و نیاز به
سونداژ و لوله بینی_معده ای نداشت ، شاکی بود از دل درد و اینکه نمیتونه خوب و مثل قبل غذا بخوره
 
ی روز میخوا
... یکیشون عید نوروز و
یکیشون عید فطر ... پدرِ مادرم که جانِ ما نوه ها بود و با رفتنش غم بزرگی
رو برامون گذاشت ... بعد از یکسال و پنج ماه ، خوابش رو دیدم .... همزمان
با اذان صبح ... همین که خواست باهام حرف بزنه ... مامان بیدارم کرد برای
نماز صبح .... با گریه از خواب بیدار شدم ... هنوزم که مینویسم اشکم روان
است .... دلم برایش تنگ است ... کاش بود ولی نیست ...
پست پایین که
نوشتم ... پارسال شب قبل از فوتش ، هممون خونه موسیو و مادام داکتر بودیم
... دیشب عکسامون رو نگاه
دانلود آهنگ جدید اکبر نوروزى به نام خدا به دادم برسه
Текст песни Khoda Be Dadam Berese Akbar Norouzi
نیاد روزی که بغض به چشم آدم برسهТам не будет дня, когда ненависть достигает глаз
خدا به دادم برسه خدا به دادم برسهБог дал мне это, Бог дал мне это
بعد تو شبای من پر از غمو استرسه

ادامه مطلب
اون دوستم که مریض بود باهام تماس گرفت، از دردها و ناراحتی های موقع جراحی باهام حرف زد. قشنگ می تونستش درکش کنم باهاش همزاد پنداری می کردم. یاد خودم و همه سختی هاش افتادم. ولی واقعا یه تحربه فوق العاده بزرگه تو زندگی♥️ واقعا ادم بعد از هر سختی قوی تر میشه
البته بعضی وقتها دهنمون سرویس میشه کثیف
* در آستانه بهار گلدون هامو سرو سامون دادم. برای سال نو هم گندم گذاشتم جوونه بزنهسبز شه
** همراه بابایی رفتم تکمیل پرونده و این من همش چشم انتظار آقای پ
۸ ژانویه ۲۰۲۰
بعدا بخون چه اتفاقایی افتاد. هنوز نمیدونیم چرا هواپیمای اوکراینی سقوط کرد. صبح از خبر حمله به پایگاههای امریکا بیدار شدم و خوابم نبرد. از ۸ بیدارم. ولی کم درس خوندم. چاق شدم. اپ ورزشی نصب کردم. مخصوص چربی‌های شکم. هی قهوه خوردم از صبح. از مراسم آقاست. تنبلیم میشد خودم قهوه درست کنم خوب شد اوردن‌.
کلافه شدم. توییتر رو پاک کردم و نصب کردم و پاک کردم. درمورد اینستاگرام یکبار بیشتر اینکارو انجام دادم. مامان زنگ زده تمیزکار برای ساعت
بعد از چندین روز خونه نشینی...زدم بیرون...و عصر موقع برگشت بود که دیدم...یک جایی از خیابون مامورا ایستادن و دارن باهم گپ میزنن...این قسمت جالبه ماجرا نیست...قسمت جالبش موتورهای سیاه رنگ قشنگ این مامورا بود...همون لحظه عاشقشون شدم...(کلا خیلی سریع عاشق میشم...حالا کم کم که اینجا موندمو نوشتمو خوندین،این سرعتو درک میکنین)...از کنارشون آروم رد شدمو با چشمانی که قلبی قلبی شده بود...(مثل استیکرای قلب تلگرام...گفتم تلگرام داغمون تازه شد...اشکهایش را پاک میک
ظهر، وسط بارون توی یه کافه‌ی خیابونی، روی صندلی کنار پیاده‌رو با دوستم نشسته بودم و داشتم کاپوچینو می‌خوردم.
از دور یه دختری داشت میومد و بهم نگاه می‌کرد.
وقتی نزدیک شد گفت شما عطیه هستی؟ عطیه میرزاامیری؟
گفتم بله.
گفت من سال‌هاست وبلاگت رو می‌خونم. پا شدم باهاش دست دادم و دعوتش کردم بیاد قهوه بخوره باهامون. که دعوتم رو رد کرد. اما یکم وایساد‌ و باهام حرف زد.
خواستم ازتون تشکر کنم.
از تک‌تک‌تون.
ازینکه بهم حس ارزشمندی می‌دید همیشه.
ازینک
ببینید کی ریاضی مهندسیشو خوب داده و از جلسه اومده بیرون. نات مهدی! با اینکه دیروز از دوازده و نیم تا شیش و نیم درس خوندیم و یادش دادم چون روی مباحث تسلط کافی نداشت نتونسته بود بنویسه. خیلی غصه خوردم. من خوب دادم تقریبا. زندگی شیرینه و به دل میشینه. به و به.
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت...
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری 
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب ب
دانلود اهنگ علی پارسا من تموم عمرمو ب پات دادم واست غرورمو به باد دادم لینک مستقیم
دانلود آهنگ جدید علی پارسا اینجوری نمیمونه بهمراه متن آهنگ با کیفیت ...علی پارسا اینجوری نمیمونه. دانلود آهنگ جدید و بسیار زیبای علی پارسا به نام اینجوری نمیمونه ... با کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ با لینک مستقیم + متن موزیک. By Quality MP3 320 ... پارسا اینجوری نمیمونه : من تموم عمرمو به پات دادم. ♫♫♫. واست غرورمو به باد دادم.
دانلود آهنگ علی پارسا اینجوری نمیمونه - رسانه آهنگ دانلود
میدانستی عزیزِ دل، تو برایم همانی که باید، درست تر اینکه، همان اندازه که باید دوستم داری، مواظبمی و رهایم نمیکنی، تو دقیقا همانی، همان که باید سر روی شانه هایت بگذارم، همانی که باید دستانم را دور گردنت حلقه بزنم، همانی که گونه هایم را نوازش میکنی، همانی که گاه، بی گاه، بر پیشانی ام بوسه می نشانی، تو چقدر خوبی! تو چقدر خوب میفهمی! اصلا میدانم که تو نبات را همینطوری خودخواه و بدجنس پذیرفته ای، خودت میدانی از چه میگویم! تو مرا همینطوری دوست دار
شب که شد گنجشک کوچکمیهمان خانه مان شد.قلب کوچولویم آن وقتزود با او مهربان شد.
دیدم او تنها نشستهبی صدا بالای دیواربا خودم گفتم طفلیگم شده مامانش انگار
من به او با مهربانییک کم آب و دانه دادمتوی یک بشقاب کوچکشام گنجشکانه دادم
دانلود آهنگ لری ار تو وا مه قهری مه وا تو دوسم
دانلود اهنگ لری اگر تو وامه قهری مه وا تو دوسم
عزیزم وی نازارم ای عروسم اگر تو وامه قهری مه وا تو دوسم
اگه تو وامه قهری مه وا تو دوسم

اهنگ لری اگه تو با من قهری من با تو دوستم

دانلود آهنگ لری اگه تو با من قهری من با تو دوستم

اهنگ لری مه واتو دوسم
اهنگ لری اگر تو با من قهری من با تو دوستم
,ویدئوها,اهنگ اگه تو وامه قهری مه واتو دوسم ,دانلود اهنگ وحید کاکاوند به نام عروسم ,متن آهنگ اگر تو وا مه قهری مه وا ت
گلشیفته تو گوشم میخونه و اشکه که تو چشمام دویده. تلگرامو باز کردم به امید اینکه پیامی داشته باشم ازت. و هیچ. نیستی. آخرین پیامم که به طرز مسخره‌ای نوشتم عصر بخیر سین خورده و بعد اون هیچ. اینا ناله‌های آخره اما. نمیذارم دوست داشتنت زمینم بزنه. دوست داشتن واسه زمین زدن نیست که، واسه بلند شدنه، واسه هر چیه جز این چیزی که توش گیر کردم. که اصلا پشیمون شدم از زدن اینجا. گفتم اینجا رو زدم که ازت ننویسم، ولی همش شده تو. که بیشتر پرو بال دادم به فکرا و حس
بعد از اون قضیه‌ی جزوه تا حدی باهاش سرسنگین شدم. قبلش باهاش راحت بودم، بعدش در این حد شد که فقط هر وقت با هم چشم‌توچشم می‌شدیم سلام می‌کردم یا جواب سلام‌شو می‌دادم، ولی این‌طورم نبود که راهمو کج کنم برم. به هر حال نزدیک دو ماهه که جز سلام حرفی با هم نزدیم.
حالا دیروز، داشتم می‌رفتم سمت در سالن مطالعه و ایشون هم جلوتر از من داشت می‌رفت. دیدم درو برام باز نگه داشته، کاری که هر کسی ببینه یکی پشت سرش داره میاد انجام میده، ولی با این تفاوت که و
سلام 
اول از همه تشکر میکنم از دوستانی که در پست قبل برای امتحانات به من روحیه دادند و عذر خواهی میکنم از همکارانم به خاطر اینکه بدون خبر رفتم .
میدونم که گفتم وبلاگ تعطیله ولی الان اطلاع پیدا کردم که یکی از دوستانم وبلاگی در گذشته داشته ( خیلی گذشته ) و نمیدونم چرا ولی رهاش کرده با خودم فکر کردم و حدس زدم که به خاطر نداشتن بازدید و نظر هست .
برگشتم تا از شما عزیزان خواهش کنم برید به وبلاگ این دوستم و نظر بدید ( لطفا نظراتی بدید تا روحیه برای برگ
تو دوره لیسانس کلاسمون 25 نفره بود و راحت میشد تغلبی کرد ولی تو دوره ارشد که 4 نفر بیشتر نبودیم یه کم سخت شد. به همین دلیل از دوست که 7 سالی از من بزرگتر بود گفت از دسشویی دانشگاه استفاده کنید. دیگه منم به دوستام گفتم که این کار رو کنیم . از ما 4 نفر فقط من و یه رفیق شیرازی اهل تقلبی نبودیم. اخه من خیلی تغییر کردم از دبیرستان به بعد. میخواستم درس بخونم و جواب زن وبچه بدم در اینده. به دوستم گفتم یه جزوه در دسشویی بالای دیوار بزارید و موقع دسشویی ازش اس
چند روز پیش یکی از دانش‌آموزان کلاس چهارمم تکلیفش رو انجام نداده بود. بعد از اینکه دلیل این موضوع رو پرسیدم، بهش گفتم: «اسمت رو توی دفترم یادداشت کردم، اگر بی‌نظمی رو تکرار کنی، دفعهٔ بعد در روزنگارت می‌نویسم و باید والدینت ببینن و پاسخ بِدن.»گفت: «دیگه تکرار نمی‌کنم.» ظهر که مدرسه تعطیل شد، اومد و گفت: «خانوم! بی‌نظمی امروزم توی کارنامه‌ام تأثیر داره؟»گفتم: «تو ماه منی! من مطمئنم که شما دیگه بی‌نظمی نمی‌کنی. اگه تکرار نشه نادیده می‌گی
امروز، رفتیم توی خونه ای در پودنک که مُشتی وسایل رو بیاریم انبار مثل قفسه، کولر، لوله، پله و در یک کلام خرت و پرت! اول صبح دوستم بهم زنگ زده می گه محمّد دستکش من هم بیار. گفتم باشه و دستکش رو گذاشتم توی ماشین و با مهدی به سمت پودنک حرکت کردیم. توی راه فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای هممون یه دستکش نیاز هست چون هم وسایلا سرد بودن و هم تیز و ممکن بود به دستامون آسیب بزنن. رفتم ابزارفروشی و 3جفت دستکش صنعتیِ دیگه گرفتم. رسیدیم پودنک و یکی از دست
یادم نیست چی گفت!  ولی تو جواب منی که باز یادم نیست دقیق چی گفتم! گفت با تو نبودم که با مامان بودم. گفتم خب منم جزوی از مامانم دیگه! گفت نه بابا! گفتم آره یه تیکه از قلبشم. خندیدم ؛ خندید یا شایدم خندید؛ خندیدم :)
برگشته می گه ننه سلام رسوند! می گم کی باهاش حرف زدی؟! یه نگاه به دستم کرد و خندید! منم خندیدم! آخه فهمیدم ماجرا از چه قراره! دقیقا همون شوخی ای بود که من با دوستم کردم :) 
رسید به در؛ دستش رو دستگیره بود که گفتم( چون شبیه خوندن نبود :) ) : منو با
معلم بودن عجیب است و حساس و شیرین و سخت؛ خیلی سخت. سخت نه از آن جهت که جسمت را خسته و فرسوده کند، که می‌کند. بلکه از آن سخت‌هایی که تمام قلب و روحت را می‌گیرد. امسال سی و چهار نفرند. پارسال سی و دوتا بودند. همگی پسر و همگی ده ساله. ده ساله‌هایی که اغلبشان دوستم دارند؛ عمیقا دوستم دارند و این را می‌فهمم و حس می‌کنم و کیف می‌کنم. پسرهای پارسالم را می‌بینم که هر زنگ تفریح، بدون استثنا، به پشت در کلاسم می‌آیند، سلام می‌کنند، دست می‌دهند، کتاب
برای هیچکس مهم نیست من گوشی ندارم
یعنی اهمیتی نداره
واقعا برام تعجب برانگیزه که حتی خانوادمم از اینکه تو راه موندم چون گوشی نداشتم هیچ واکنشی نشون ندادن
فقط دعوام کردن چرا نگفتم دوستم منو میرسونه !!! من موندم دقیقا با چه وسیله ای بهشون اطلاع میدادم؟
حتی کسی که ادعا میکنه دوستم داره هم تلاشی نمیکنه 
براش مهم نیست
براش مهم نیست دارم با تلفن خونه بهش میزنگم
حتی نگفت بهم حتی شده پنجاه تومن کمک میکنه که گوشی بخرم
حتی نگفت گوشی قبلیتو بده تعمیر کن
 ... امشب برای اینکه رامین نفهمه ما مسیحی هستیم نشد سر شام دعا بخونم ... این عادت دیرینه من بود ... شاید هم یکی از رسوم ما مسیحی ها ... حالا احساس عذاب وجدان داشتم ... وارنا گفت بهتره رامین نفهمه مسیحی هستم ... چون اون وقت فکر می کنه ماها غیرت نداریم و همه جور روابط برامون آزاده ... منم مجبور شدم گوش کنم به حرفش ... بعد از اینکه دعام تموم شد گوشیمو از داخل کیفم در آوردم و رفتم سمت تخـ ـت خوابم ... پنج تا اس ام اس داشتم ... چهار تا از رامین و یکی از آراگل ... قبل ا
داشتم توی برنامه اینستاگرام می چرخیم که پیداش کردم نمی دونید چقد هول شدم نمی دونستم چیکار کنم درخواست دادم و از دیروز منتظر بودم تا تایید کنه امروز تایید کرد و‌درخواست داد برای فالو کردن من .منم تایید کردم ولی دل توی دلم نیست که وپیام میده یا نه اصلا نمی دونم چرا درخواست دادم و اینقدم خودمو اذیت می کنم دیگه ذهنم کار نمی کنه یعنی چی میشه؟؟؟اگه پیام داد جواب بدم ندم....
بعدا نوشت: هنوز پیام نداده چرا من درخواست دادم:(
سرم گیج میرفت ... جلومو نمیدیدم میلرزیدم 
از درون تهی میشدم
درد داشتم
به زور خودم رو رسوندم طبقه دوم و دیدم هم اتاقیم خوابه.اون یکی هم نیست
پیام دادم به دوستم که بیا کمکم کن
نبود
کارت دانجشویی و بانکیمو برداشتم خودم تنها برم
احساس غربت و تنهایی حالم رو بدتر میکرد.احساس اینکه چی و کی میتونه منو دوباره نترسونه؟بخندونه؟
اما اخه ساعت 11 شب باید میرفتم به کی میگفتم که بذارن از خوابگاه برم بیرون و درمانگاه؟
اون دختره که مددکاره منو توی راه دید و باه
اگر در رابطه ای هستید که به اندازه ی کافی دوست داشته نمی شوید لطفا ادامه ندهید .
خودتان را توجیه نکنید که بالاخره روزی دوستم خواهد داشت .
با اینکار هر چه جلوتر می روید زخمی ترمی شوید .
گویی بر روی تردمیل در حال دویدن هستید .
هرچه می دوید ، به خواسته هاتون نمی رسید ،  و 
نیازهاتون  برطرف نمی شود و بیشتر عصبانی و خشمگین می شوید و برچسب عدم تعادل هم می گیرید .
به خودتان نگویید که اگر دوستم نداشت با من نمی ماند .
شما با توجه کردن به او حس ارزشمندی و دوس
۱_چند شب پیش ساعت ۳ بود فکر کنم که برگشتیم خونه ، با داداشم جامونو توی حیاط پیش هم پهن کردیم ، اول با کرم ریزی هامون شروع شد و بعدم با تعریف خاطرات بچگیامون گذشت ، از ته دل قهقه میزدیم خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم 
۲_از امروز قرار بوده یه رژیم حجم رو شروع کنم که همین روز اولی کلیش نصف و نیمه شد ولی خب تا یک ماه دیگه باید یه فرم خوب به بدنم بدم 
۳_یادم افتاد به ساعت خریدنم ، رفتم با مامانم اینا ساعت بخرم تا من انتخاب کنم بابام و داداشم ساعت خر
هانیگرین می‌گفت: واقعا خجالت نمی‌کشی خدا رو "کابوی" صدا می‌زنی؟ اما من دیگه نمیدونم چه اسمی باید روت گذاشت. تو شبیه ابری، شبیه نوری، شبیه جاری‌شدن آبی، شبیه قله‌ی کوهی، شبیه کابوی‌های فیلم‌‌های وسترن، شبیه ملکه‌های سخاوتمند... همه‌جا می‌بینمت، همه‌جا می‌شنومت، و همه‌جا بوی تو رو استشمام می‌کنم. تو همه‌جا هستی. وقتی بارون و طوفانه، یه‌ چتر میدی دستم. وقتی تاریک و خوفناکه، جلوی پام فانوس نگه می‌داری. وقتی راه پر از چاله‌چوله‌ست، د
زمانی عشق موتور بودم، برادرم یه موتور سوزوکی قرمز داشت که به زور سوارش می شدم و با دوستم حماد می رفتیم دور می زدیم. بزرگتر شدم و دیدم سوزوکی دیگه جوابگو نیست، با کلّی اصرار و قول دادن به پدر که بیشتر از 60،70 تا سرعت نمی رم راضیش کردم یه پیشرو بخره. وقتی خرید 15 سالم بود و عشق می کردم برای خودم. با دوستان می رفتیم بیرون، مسابقه می ذاشتیم، کل کلای عجیب و غریب و مسابقه های خطرناک، سفر به شهرای دیگه و کلّی کارای دیگه که وقتی الآن یادش میفتم، موهای تنم
فقط چون خودت گفتی :«نَبِّئ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفورُ الرَّحیم»*وگرنه از این سمت که نگاه کنیم، «أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ...أَنَا الَّذِی أَخطَأْتُ...أَنَا الَّذِی اعْتَمَدْتُ...»**
 
+ «من کسی جز تو ندارم که به دادم برسدمی توانی مگر این دوست به دادم نرسی؟!»
 
* حجر/۴۹
** عرفه
 
خب چند وقتی‌ست که مچ خودم را گرفته‌ام. من برای آدمهایی که می‌خواهم دوستم بدارند چیزی بیشتر از آن هستم که واقعا، بیشتر ابراز دلتنگی، بیشتر ابراز محبت، بیشتر ابراز نیاز، و و و. به عبارتی بیشترین عدم صداقتم را در مقابل آنهایی دارم که می‌خواهم دوستم بدارند و این یعنی پایم گیر باشد خوب بلدم عدم صداقت را. در واقع می‌خواهم که بکشانمشان به جایی که با من لاس بزنند.
خب همین چیز بیشتری نیست. حالا هر پیامی که می‌خواهم بدهم با خودم می‌گویم"ای دوست، چن
سلام 
من یه دختر ٢٣ ساله ام، میخواستم یه موردی رو مطرح کنم، راستش من واقعا هیچ دوست واقعی ای ندارم، کسانی که اطرافم هستن دوستم ندارن، مثلا توی دانشگاه یا محل کارم با کسی طرح دوستی میریزم، اما اکثرا علاقه قلبی بهم ندارن و دنبال هدف و خواسته ی خودشون از رابطه هستن و رابطه ی عمیقی بین مون نیست. 
حتی حاضر نیستن کوچیک ترین فداکاری ای برات بکنن در صورتی که من سعیم اینه که خیلی صاف و صادق و مهربون باشم و هم دردی کنم اما سریعا گارد میگیرن یا پز داشته ه
معمولا یکی دو روز قبل از شروع پریود،اعصابم به شدت بهم میریزه و مثل یه کوه مواد منفجره میشم که یه جرقه کوچولو کافیه تا منفجرش کنه.به این صورت که حالم کاملا خوبه(با وجود همه درد و کسالتی که دارم)و فقط یه کم بی حوصله ام و اصلا تحمل ندارم کسی سر به سرم بذاره یا باهام بحث کنه.تنها چیزی که از همسرم انتظار دارم یه کم درک وضعیت و محبت و مهربونیه که متأسفانه علیرغم اینکه هزار بار در موردش باهاش صحبت کردم،هیچوقت ازش ندیدم.در نتیجه من بیشتر عصبی میشم.
یعن
گاهی وقتها ، کسی که بیشتر سکوت میکند
بیشتر از همه ، دوستت دارد...!

محبوبم...
اگر روزی درباره من از تو پرسیدند ...
زیاد فکر نکن ...
مغرور به ایشان بگو : 
.
.
.
دوستم دارد ...
بسیار دوستم دارد...
                                                         " نزار قبانی "
چیزی که خیلی توی متن‌های من مشخصه، ایده‌ی «عدم اعتماد به نوع بشر»ست. اعتقادی که با هر ثانیه زندگی بیشتر در مورد صحت‌ش مطمئن می‌شم. 
سال گذشته از یکی از دوستانم که دانشجوی سال آخر حقوقه خواستم یک وکیل درست‌درمون به‌م معرفی کنه. اون یکی از اساتیدش ُ معرفی کرد و ما هم پرونده رو سپردیم دست‌ش. وکیل به‌مون گفت که این پرونده 90 درصد برنده‌ست و اون 10 درصد هم می‌ذاره پای این که مامور به انجامه و نه نتیجه و ال‌وبل. 
حالا به هرحال مبلغ نسبتاً قابل ت
این چند روزه کلی اتفاق برام افتاد که باید سعی کنم و بنویسمش، تحلیلش بماند برای بعدتر، فقط میخوام هر چی تو مخم هست رو بنویسم.
چند
ماه پیش توی فیسبوک با یه پسری دوست شدم، برنامه نویس بود و استارتاپ
داشت، شخصیتش محکم و جالب بود، دی ماه برای یک همایش میخواستم برم تهران و
قرار شد که برم پیشش ولی کنسل شد، این بار که با دوستم میخواستیم بریم
تهران، قرار شد بریم خونه دوست پسر اون و یه سری هم من برم پیش این پسره.
هفتم
ما رفتیم تهران، شب رسیدیم، دوست پس
به جز صبح که اتندها اومدن ویزیت دیروز تقریبا هیچ کاری نداشتم و تو پاویون بودم و تا شب حسابی درس خوندم...
نفهمیدم چجوری خوابم برد ولی اونقدر خسته بودم که بیهوش شدم...
اتاق خوابمون درست رو به روی سرد خونه اس! 
پنجره ها رو باز باز گذاشته بودم و هوا اونقدر مطبوع بود که نگو ...
خواب بودم که با صدای آواز خوندن نکره ی ی مرد "سلطاااان سلطااان ، بدن رو ببین جوون بابا و ..." پریدم ! 
فهمیدم بنده خدا خدمه اس ، اومده جنازه ای رو جا ب جا کنه و برای غلبه به ترسش داره
میگوید دوستم دارد، هیچ نمی‌گویم. می‌گوید دوستم دارد چون همیشه حرفایی میزنم که حالش خوب می‌شود. 
نمی‌توانم بهش بگویم واقعیت همیشه دورتر از تمام حرف‌ها قشنگی است که من می‌زنم. 
نمی‌توانم بگویم من بیرونِ ذهنم رنگ های روشن جریان دارد و درونم اما... 
درون جان و جسمم، انگار آدمی نابینا نشسته و تاریکی محض است.
انگار من پارچه سفیدی هستم، که روزی زنی شاد، با آواز مرا روی بندِ آبی رنگ پشت بام رها کرده است و دیگر هرگز باز نگشته.
درون من غمِ شب اولی ا
عقاب
امروز توصحرا بایه دوستم نشسته بودیم که دیدیم چند تا کلاغ دوریه عقابو گرفتن نوکش میزنن نمیدونم چش شده بود
که نمیتونست از خودش دفا کنه رفتیم سمتش پرید کلاغام تو اسمون نوک میزدن تا200متر اونطرف طر نشست کلاغا ولش نمیکردن دوستم
اروم اروم بهش نزدیک شد انگار کلاغا نفسشو بریده بودن نمیتونست بپره دوستم دنبالش کردو گرفتش
اوردیم دیدیم یه انگوشت نداره پنجه دوستم برد خونشون ببینه چشه
انشالله خوب بشه برش میگردونیم جای که بود

یه چندتا عکسم ازش گر
سلام
امروز با توجه به این که تو فرجه‌ایم از لحاظ درسی بازده‌ام زیر ده درصد بود فک کنم! با دوستم یه سر به نمایشگاه ایران هلث و اینوتکس زدیم و فهمیدیم چیزی برا ما نداره :)) حتی یه شکلاتم تعارف نکرد کسی بهمون :| برگشتن‌مون با کمی گم شدن تو همون محوطه و دور قمری زدن همراه بود و بعد هم اتوبوسی که وسط اتوبان پیاده‌مون کرد، چون همون تازگی راهو بسته بودن و جای ایستگاهو عوض کرده بودن و راننده نمی‌دونست :/
بعد از ناهار (که اونم فهمیدم رزرو نداشتم!) رفتم پ
میدانی حالا که فکر میکنم من هیچ چیز کاملی نصیبم نشد. هیچ چیز. همه چیز یک جایی نیمه رها شد. داشتم فکر میکردم باید چه طور از خودم بگویم؟ وقتی یک جایی عشق کتاب و کتابخوانی هایم را کنار گذاشتم. یک زمانی عشق موسیقی را رها کردم. یک جایی زبان انگلیسی و فرانسه را رها کردم. رفاقت هایم. هنرهایم و خیلی چیزهای دیگر. حالا هم درست ترم آخر باید همه چیز دچار تعلیق میشد. حتی دیگر از شغل محبوبم هم ترس دارم و شاید این هم نیمه رها شود. حالا من که هستم وقتی حتی جای کامل
من اینترن بخش بودم دیروز... 
دوستم بهم از اورژانس زنگ زد گفت بدو برات شوهر پیدا کردم :)) 
منمفکر کردم داره شوخی میکنه ، فحشش دادم گفتم برو مسخره ، بگو گوجه سبزام رو میخوای :)) بذار افطار شه میام پایین شام میخوریم و گوجه سبزم میارم ... 
گفت نه خره جدی میگم ، قطع کن بهت پیام میدم نمیتونم اینجا حرف بزنم :)) 
خلاصه بهم پیام داد گفت فلان پسر الان تو اورژانس یواشکی آمارت رو ازم گرفت و گفت بهت بگم اگه بشه شماره ات رو بدم بهش باهات تماس بگیره... 
منم هعی زور زد
سلام
عزاداریاتون قبول، و شروع ماه ربیع الاول مبارک‌تون باشه.

نمی‌دونم از کِی بود که دلم می‌خواست یه بار تولدم مشهد باشم. شاید از دبیرستان و به خاطر تاثیر گرفتن از جوِ مذهبی و دوستام بود یا شاید بعدتر، به خاطر تاثیر شبکه‌های اجتماعی، که اگه دو نفر پست می‌ذاشتن که تولدشونو مشهدی جایی بودن منم دلم می‌خواست! شایدم اصن تاثیر این چیزا نبود و فقط دلم می‌خواست. به هر صورت جور نمی‌شد، مخصوصا چون تولدم تو پاییزه و همیشه هم خودم هم خونواده کار و
دانلود اهنگ من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی
دانلود کامل اهنگ مهدی احمدوند من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی
هم اکنون در وبلاگ یک موزیک مرجع اهنگ های پرطرفدار اهنگ جدید مهدی احمدوند با نام جنون (من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی) را همراه با متن برای علاقمندان اماده دانلود می باشد
شعر من به دل دیوونم یاد دادم نترسه از تنهایی
ادامه مطلب
اولین روز ماه محبوبم باید زیبا بگذره. متاسفانه خیلی درس دارم و برای این حجم درس داشتن خیلی خسته‌م. آخرای ویس دکتر مکری رو گوش ندادم که قرار بود بگه چجوری یه کار هدفمند رو به هبیت تبدیل کنیم تا ازمون انرژی نگیره. که درس خوندن رو تبدیل به هبیت کنم که انقدر انرژی نگیره.
+ تلویزیون روشن بود و یه فیلم دوزاری داشت برا خودش پخش می‌شد. دختره گفت دارم سعی می‌کنم تاکسی بگیرم  ولی نمی‌تونم. شما می‌تونین برام تاکسی بگیرین؟ پسره گفت: "کجا می‌خواین برین؟"
حیاط را آب پاشی کرده بودم تا کمی هوای دم کرده عصر جمعه، خنک به نظر برسد. نشسته بر پله ایوان خانه، منتظر نسیم بودم. گفته بودم بیاید و دستی به صورتم بکشد. داشتم فکر می کردم این بار بگویم ابروهایم را هشتی بردارد یا نه که زنگ به صدا درآمد. بی خیال آیفون به سمت در رفتم و بازش کردم. تنها بود. گفتم:-سلام. پسرها کوشن؟همانطور که به طرف ایوان می رفت، روسری را از سرش کند و در حال بازکردن دکمه های مانتواش گفت:- خاله شون معتادشون کرده به هری پاتر. داشتن فیلم سوم
امروز چه روز مزخرفی بود. از نظر بعد انسانی میگم. اگر بخوام قلبی بگم میگم خدا رو شکر. نماز ظهر رو فرصت نکردم بخونم. حقیقتنش فراموش کرده بودم نماز بخونم، از اثرات پساپریودیه.فردا کوییز دارم که جمع کوییز‌ها میشه نمره پایان ترم. باید انرژی‌ام رو جمع کنم و بخونم. بیشتر امروز درگیر کارهای مهسا بودم. دائم بهش میگم کارهات رو ننداز دقیقه نود تو گوشش نمیره. یکی دیگه از دوستام هم خونه خریده روی این خونه وام بوده. دوستم هم داشته پرداخت می‌کرده مرتب. اما
خدایا ازت ممنونم که دوستم داری
و کمکم کن که دوستت داشته باشم
 
خدایا ازت ممنونم
بابت اینکه وقتی خسته ام میتونم بخوابم
و وقتی میخابم پلک هام روی چشامو میگیره
خدایا ازت ممنونم
بابت اینکه بدن سالمی دارم
 
خدایا ازت ممنونم بابت اینکه میتونم ازت تشکر کنم
 
بارالها
میگن اینقدر دوستم داری که هر لحظه منتظری باهات حرف بزنم
و با اینکه بزرگتر از هر بزرگی هستی
و آنقدر بزرگی که در فکر و عقل و حتی تخیل منم جا نمیشه
اما باز بخاطر محبت و عشقی که داری میشی مون
هر دفه با یک زوج همراه میشم یا از روابطشون برام میگن یا روابطشونو میبینم بیشتر میفهمم اصلا درک درستی از ازدواج ندارم...رفیق که دو شب پیشم بود و یار داره تقریبا یک سالو نیمع و خواهرش که به زودی قراره بشه اینترن من و تازدگی ازدواج کرده و از من کوچیکتره...اصلا نمیتونم درک کنم چطور ادما بعد از چند سال هنوز حرفای مشترک دارن و میتونن ساعت ها با هم باشن و با هم حرف بزنن...رفیق که اعتقاد داره من زیاد سینگل موندم و از سینگلی خل شدم
ولی همیشه برام عجیب بود..
پنج شنبه 18/5/1398امروز دو روزه که سه تایی اومدیم حرم امام رضا و این اولین زیارت توستجدیدا خیلی بابایی شدی و بغل من نمییای وقتی میری بغل بابا میگم گردن بابا رو سفت میگیری و امتناع میکنی از اومدن گاهی حسودیم میشه میگم شاید منو دوست نداری البته میدونم دوستم داری چون من عااااااااشقتم تک ستاره ی زندگیم...عصر با هم رفتیم پارک ملت و از اونجا برات یه لباس خوشکل ولی ساده گرفتیم برای آتلیه عکاسی برای عکس زیارتی و هم عکس ده ماهگیت،خیلی گشتیم اصلا لباس بچه
مدت هاست دنبال قرآن حفظ بودم، سفارش می دادم سایز بزرگ می آوردن،کلا پیدا نکردم که نکردم...
امروز با دوستم فائزه جونم ( هم کارم ) رفتیم دارالقرآن کمی کار داشتیم،موقع برگشت عشق جانم که حافظ کل قرآنِ هدیه تولدمو یهویی داد دستم!!وااااااااااااای عالی بوووووود،دیگه نفهمیدم کجاییم و پریدم ماچش کردم:)))الهی قربون مهربونیش،سفارش داده بود و چند روز پیگیر بود که بیارن!!!میگفت میخواستم دیروز بیام خونتون که مهمون داشتیم، میگفت دوست داشتم گریه کنم وقتی مه
خواب دیده دوستم و خوشحال است خوابی که جزای خیر ببیند بابت دیدنش
خواب دیده از دستفروش مترو پرسیده این بلوز چند و او گفته پنج تومن...و این پنج تومن را که داده و بلوز را که گرفته ..دستفروش گفته ببخشید فکر کردم جوراب را پرسیدی..بلوز پانزده تومن است. خواب بیننده زیر بار نرفته و انقدر پول دخترک دمپایی پوش را نداده که  یکی از مردم دخالت کرده  و دست توی کیف پول خواب بیننده کرده و حق دستفروش را به او برگردانده...خواب بیننده همین طور که دمپایی های کرمی کهن
یکی از دوستام تعریف میکرد که همکار جدیدش خیلی به فکر محیط کارشونه، مثلا پرده رو عوض میکنه و میره از خونه شون لوازم تزئینی برای دکور محل کار میاره. خلاصه خیلی باحاله و انگار مامان ماست!
چند وقت بعد که همین دوستم رو دیدم، ظاهرا با همون همکار جدیدش به مشکل برخورده بود. میگفت: نمیدونی این همکار جدیده چه کارایی میکنه! پرده رو عوض میکنه، میره از خونه خودشون وسیله میاره میذاره تو محل کار از بس که خودشیرینه! میخواد با این کاراش نظر رئیسمو جلب کنه!
 
د
داستان از اونجایی شروع شد که دوست بنده چن سال پیش یه شخصی برای ازدواج بهش معرفی میکنن که از قضا اون پسر کسی بوده که دوستم یبار تو بسیج دانشگاه دیده بوده و ازش خوشش اومده بوده.
حالا بر حسب اتفاق از طریق یه واسطه همون پسر به این خانم که دوست بنده باشه معرفی میشه.
یادمه دوستم از شدت خوشحالی بهم زنگ زد و ماجرا رو گفت.
قرار شد اول با اس ام اس کمی باهم آشنا بشن بعدشم ادامه ماجرا
اونها حدود چن ساعتی با هم چت میکنن تا اینکه خانواده دختر میگن که چه معنی دا
ماجرای اومدن من به نوکو خیلی جالبه . مدتها بود که تو کلینیک کار می کردم . کار تو کلینیک از اونجا که کار تیمی نیست خلا زیادی رو احساس می کردم . تو کلینیک هرکس برای خودش کار می کنه و هرکسی می خواد خودش به اهدافش برسه . اما کار تیمی اینجوری نیست . تو کار تیمی ، که خیلی به وجود یه رهبر و اعضای همدل نیاز داره ، همه برای یک هدف تلاش می کنن .از دوستم علیرضا دعوت شده بود که برای تولید محتوا بره اونجا و چون کمی براش سخت بود از من خواست که همراهش برم .من تو اون

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

باربری سریع و آسان