نتایج جستجو برای عبارت :

به همکارم جواب مثبت دادم

قراره تلفنی با همکارم صحبت کنم صبح چشمم به عکس روی دیوار افتاد 
تنها تابلو عکسهایی که از خودم دارم دو تا هستن 
اولی در لباس سنتی و سه تار به دست که به حقیقت پیوست 
دومی هم باز در لباس سنتی و کنار یه آسیاب آبی هستم 
دو روز پیش هم به خواهرکوچیکه گفتم که نکنه مجبور شم برم روستا؟ :/ اون قصابه هم از روستا بود 
همونجا بود که متوجه اون عکس شدم 
 
اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینش از هتل برمی داشت و به محل کار می برد. ماه سپتامبر بود و هوای سوئد در این ماه کمى سرد و گاهی هم برفى است. در آن زمان، 2000 کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می آمدند.
ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورترى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد و ما کلی پیاده راه می پیمودیم تا وارد ساختمان محل کارمان شویم. روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سو
و من تصمیممو گرفتم 
اشکمم ریختم 
گرچه هنوز بغض دارم 
اما پاییز عقلشو به احساسش غالب می کنه 
و تو فروردینی هستی 
و اون پسرک همکارم هم فروردینیه 
و لابد شماها فکر می کنید که یه دختر تو خونه مونده رو خر میتونید بکنید 
نه عزیزم 
نه 
پاییز از حسین که کار داشت لگد خورد 
که حسین خودش بابت کارش سرشکسته بود 
و تو بابت بیکاریت سرشکسته نیستی 
و امشب به من گفتی شما اگه میخواین ناز بیارین خانمِ ....(فامیلیم) که خوب مجبور نیستین و با اجبار نمیشه...
و بعدتر که
اصطلاح" من امروز روی مود نیستم" را شنیدین ؟ 
دیروز برای من یکی از همین روز ها بود . روزهایی که میگن روی مود نیستم.   اول که چند تا خبر قد و نیم قد ناخوشایند شنیدم ،اما سعی کردم مثبت باشم و به حرکتم ادامه بدم.به هر حال هر کدام از ما در زندگی مسولیت هایی داریم و برای اهدافمون تلاش می کنیم .خبر ها حالم را گرفته بودند . اما باید به راهم ادامه می دادم   تا رسیدن به تاکسی .
از اونجایی که من اولین مسافر تاکسی بودم  ،از راننده خواستم که از یک کوچه دیگه به م
بچه ها من چون پستارو یه عدشو میحذفم یه عدشو نگه میدارم! بعضی از دوستان سوال میپرسن احساس میکنم جواب رو نمیبینن چون میزنم بخار میکنم همه چی رو !! نمیتونم این عادتمو ترک کنم دیگه چه کنم نه ولی تاچند روز آینده وب رو خوشگل موشگل میکنم قالب اینا میزارم پستارو حالا اگه خواستم مرتب میکنم اگه نه که از نو شروع میکنم و دیگه هم حذف نمیکنم!
اگه سوالی پرسیدین من جواب دادم منتهی شما جواب رو ندیدین بپرسین بگم که یه وخ خدایی نکرده بی احترامی نشده باشه ! :)
* غزل
صبح ساعت 4 و نیم به خاطر سر و صدای هم خونه ایم از خواب بیدار شدم.
یه هم خونه ای سفید دارم که پسره ولی قدش از من حدود ده سانتی کوتاه تره. خیلی غیرعادیه قد و هیکلش ازین جهت که سفیدها دیدین درشتن؟ این برعکسه.
بگذریم.
خلاصه این ادم با اون هیکل ریز وقتی راه میره، اندازه چهل نفر سر و صدا میکنه انگار داره انتقام جویی میکنه.
 
همون موقع بلند شدم جواب پیامهای واتس اپ و تلگرم رو بدم.
 
به یه نفر جواب دادم: تو چشمای جذاب و دوست داشتنی ای داری (ِیا داشتی) 
اونم د
تو این دوره از زندگی‌م چند برابر دوران دانشجویی و دانش‌آموزی یاد گرفتم؛ البته این یاد گرفتن از روی تجربه بوده و به طبع سخت‌تر و پررنج‌تر! مثلا وقتی چندین روز از مصاحبه کاری گذشته و منتظر تماس هستی و خبری نیست، شروع می‌کنی به مرور حرف‌هایی که تو جلسه زدین:
-محکم و با اعتماد به نفس نبودم، خودم رو کمتر از اون‌چه که هستم نشون دادم.
-آهان اینجا سر حقوق به توافق نرسیدیم احتمالا!
-اینجا سوتی دادم، نباید چنین حرفی رو می‌زدم.
-نباید حقوق قبلی من رو
+تبلت رو جا گذاشتم تهران. اگه می‌دونستم قراره ایییین همه بمونیم خب برمی‌گشتم میاوردمش!
+دارم از بی‌حوصلگی می. می. رم.!
+همین که گوشی رو برمی‌دارم داد و بیداد راه می‌ندازن. خب شما بفرمایید من الان دقیقا چه غلطی بکنم؟
+کارلا هم که رفته زنجان، نیست بریم ببینیمش دلمون وا شه!
+امین و مهدی دارن می‌رن مشهد. و هی از خودم می‌پرسم که ارزششو داشت که به جای اقیانوس آرام رفتی نمایشگاه؟ و هی به خودم جواب می‌دم که آره، داشت!
+این قدر بی‌حال و بی‌حوصله‌م، ا
 چند وقت پیش به آقای ن. پیام دادم که داده‌های مربوط به ژن چند نفر رو برام بفرسته. در واقع پرسیدم «میشه برام بفرستید؟» و جواب این بود که «چطور؟» چون بالاخره شوخی که نیست! من ممکنه با داشتن اطلاعات مربوط به ژن چند نفر بمب اتم بسازم و حیات بشری رو به نابودی بکشونم!
اون قدر جوابش برام دور از انتظار بود که تا چند روز چت رو باز نکردم. بعد از چند روز هم باز کردم ولی چیزی نداشتم که بگم.
دیروز دوباره برگشتم سر همون کار و امروز دوباره بهش پیام دادم که لطفا
میخواستم بیام براتون بنویسم که مامان و مخصوصا بابام خیلی نگران ازدواج من هستن و هرچند وقت یه بار که میرم خونه تا منو می بینن یادشون میفته به مجرد بودن من و ابراز ناراحتی میکنن که دیگه داره دیر میشه.... و براتون کلی افاضات بکنم که من خودم فکر نمی کنم داره دیر میشه و دوست ندارم ازدواج کنم و کلی فلسفه ببافم و آخرش حق رو به خودم بدم اما الان توی راهرو یکی از این دانشجوهای ارشد سرگردون رو دیدم که سر صبحی از من میپرسه امتحان دکترا ندادی؟ چرا؟ نمیخوای
سلام
امروز تولدمه. 
فکر میکردم امروز خیلی غصه دار باشم ولی خوشحالم خیلی خوشحال.
همکارم که در حال حاضر دوستم هم هست دیروز رفته و برام یک مانتوی خوب خریده. یک مانتوی زیبا که واقعا دوست داشتنیه و وقتی پوشیدم حسابی لذت بردم.
با همکارم رفتیم یه قنادی عالی و شیرینی رولت خریدم و آوردم با بقیه خوردیم. خیلی بهمون مزده داد.
یکی از دوستام از خارج از کشور با من تماس گرفت و برام شعر "Happy birth day" را خوند، حسابی خوشحال شدم.
دوتا از اساتید دوره  کارشناسی ارشدم هم
سلام
دختری هستم در اول دهه سوم زندگی ام، چند وقت پیش خواستگاری داشتم که از همون اولین باری که دیدم ازش خوشم نیومد، یعنی به دلم ننشست نه فقط از نظر قیافه بلکه نمیدونم چرا کلا ازش خوش نیومد، اما از همه نظر به هم میخوردیم، یعنی همون ویژگی هایی رو داشت که من میخواستم ولی فکر میکنم چون از قیافه ش خوشم نیومد ویژگی های مثبتش رو نمیدیدم.
وقتی بعد چند جلسه جواب منفی دادم پشیمون نبودم البته دلم واسه پسره خیلی سوخت ولی خب چیکار میکردم نمیتونستم برای ازد
سلام 
بعد مدتها اومدم به این وبلاگ، من حدودا یه ۸ ماهیه تو یه جای خوب تو بخش امور مالی مشغول به کار هستم، این رو بگم که تو زندگیم خیلی محرومیت کشیدم، شاید تنها نقطه امیدم فقط همین شغلم باشه و میدونم که میتونم توش پیشرفت کنم خیلی زیاد.
۳۲ سالمه و دختر هستم، خیلی بی بی فیس هستم شاید تو نگاه اول یه دختر دبیرستانی به نظر بیام این شغل رو هم با هزار تا امتحان و مدرک بدست آوردم. من همکارم با هم استخدام شدیم از همون روز اول با هم خیلی خوب بودیم و از کار ک
خاطرات مدیوم ها
ولی افتاد مشکل ها
خاطره خانم د.سین
سالها
قبل با یکی از پسرهای همسایه مان که پسری محجوب و سربه زیر بود ازدواج
کردم. من که دختری شیطون و علاقه مند به تیپ و لباس بودم نمی دانم چرا در
جواب خواستگاری خانواده بهرام جواب مثبت دادم. البته اول جواب مثبت ندادم
بلکه خیلی برایم جالب بود که چنین پسر آرام و ساکتی از من خوشش آمده، و آن
را نوعی شوخی به حساب آوردم اما وقتی مادر خدابیامرزم از مزایای اخلاق خوب و
سربزیری یک مرد برایم صحبت کرد، م
جواب مرحله 1 بازی صیقل کلاسیک
جواب بازی صیقل
جواب مراحل بازی صیقل
۱ ==> ایران
جواب مرحله 2 بازی صیقل کلاسیک
۲ ==> تلگرام
جواب مرحله 3 بازی صیقل کلاسیک
۳ ==> شبکه سه
جواب مرحله 4 بازی صقیل کلاسیک
۴ ==> لایک
جواب مرحله 5 بازی صقیل کلاسیک
۵ ==> علی صادقی
جواب مرحله 6 بازی صقیل کلاسیک
۶ ==> کلاه قرمزی
جواب مرحله 7 بازی صقیل کلاسیک
۷ ==> گوگل
جواب مرحله 8 بازی صقیل کلاسیک
۸ ==> سیبیل
جواب مرحله 9 بازی صقیل کلاسیک
۹ ==> اینستاگرام
جواب مرحله 10 بازی صقیل
دیروز اولین روز کاریم بود (به صورت تخصصی)
یه اتاق واسه دو نفر بود، خداروشکر همکارم خیلی آدم خوبی بود... دیروز از 5 ساعت 4 ساعتش خوش و بش بود و چای پشت چای، شیرینی هم تازه
چون تقریبا تو سنای خودم بود باهم مچ شدیم، امشبم قراره بریم شام بیرون
الان تو شرکتم... راحت راحت، صندلی چرخ دار... شیرینی و چای روی میز.... دستا هم روی کیبورد.... چی از این بهتر... ولی آقای «الف» (همکارم) میگفت هفته اول اینجوریه از هفته بعد بکوب باید کار کنی الکی که استخدام نشدی... ولی فعل
سلام دوستان 
این اواخر که به خودم میرسم ادمای بیشتری بهم علاقمند میشن خخخخ 
سر قضیه همون باغ ، پسر مالک از بنده حقیر خوشش اومد و به مادرش گفته بود و مادرشم با خواهرم در میان گذاشته بود...خب درسته وضعیت مالی شون به علت مالک بودنشون در گذشته عالیه،  ولی پسره از اینایی بود که دماغش عملی نصف سرش کچل کرده بود و موهای اون نصف دیگه رو اینور ریخته بدد و ابروهاشم پهن و کوتاه برداشته بود مخلص کلام از من دخترتر بود و خواهرم زنگ زد و قضیه خواستگاری رو تعری
زیادی خوب بودن خوب نیست. چون خودت را یک آدم کامل می خواهی که این شاید غیرممکن باشد. به قول معروف بی نقص و عیب خداست و انسان عاجز است این چنین بودن. چرایش را نمی دانم لابد فقط به دلیل انسان بودنش. 
 
دلم نمی خواهد کس را آزار بدهم. اگر با کلمه ای، نگاهی، بی توجهی کسی را آزار بدهم انگار زندگی روی سرم آوار شده است. لابد یک جور اختلال روانی است و اسمش را نمی دانم. مثلا امروز عمدا تلفن کسی را جواب ندادم چون از او بدم می آید و شنیدن صدایش هر چند کوتاه آزار
میرم پست هاتونو میخونم ببینم کجاها کامنت دادم ببینم تایید شده یا نه
یادم نمیاد
شانسی یه پست باز میکنم می بینم عه اینجام که کامنت گذاشتم
خلاصه که نارنج آلزایمر گرفته
چیزی گفتین جواب ندادم به دل نگیرین
چون یادم نبوده که باید جواب بدم :دی
جواب بازی آمیرزا
جواب بازی آمیرزا رو در تمامی مراحل برای شما عزیزان آماده کرده ایم ، در ضمن این پست مدام در حال آپدیت شدن است و با هر آپدیت بازی آمیرزا و سوالات جدید ، جواب های جدید نیز در این صفحه قرار میگیرد.
دانلود بازی آمیرزا
 
جواب مرحله 1 بازی آمیرزا
۱- کلمات این مرحله : سگ/ سنگ
جواب مرحله 2 بازی آمیرزا
۲- کلمات این مرحله : زن/ گز/ زنگ
جواب مرحله 3 بازی آمیرزا
۳- کلمات این مرحله : آش/ آتش
جواب مرحله 4 بازی آمیرزا
۴- کلمات این مرحله : کاخ/ خاک
جواب
داشتم توی برنامه اینستاگرام می چرخیم که پیداش کردم نمی دونید چقد هول شدم نمی دونستم چیکار کنم درخواست دادم و از دیروز منتظر بودم تا تایید کنه امروز تایید کرد و‌درخواست داد برای فالو کردن من .منم تایید کردم ولی دل توی دلم نیست که وپیام میده یا نه اصلا نمی دونم چرا درخواست دادم و اینقدم خودمو اذیت می کنم دیگه ذهنم کار نمی کنه یعنی چی میشه؟؟؟اگه پیام داد جواب بدم ندم....
بعدا نوشت: هنوز پیام نداده چرا من درخواست دادم:(
:) هنوز نرسیدم کاملش کنم 
آخه
آخه شو وقتی کامل کردم میذارم 
اما! حس من نسبت به رفتارهای واکنشی ِ هیجانیم همونه که قبلا بوده: 
تنفر! و ناامیدی از خود! 
:| 
آاااه 
شروع مشاوره های جدید 
دکتر جدید 
داروهای جدید (مربوط به هفده سال قبل) 
و دوستم (همکارم) شماره م رو پیدا کرده و زنگ زده پنج بار! که اتوریجکت میشده پیام داده که میرفته تو هرزنامه که پاییز جان یه هفته است تو تلگرام جواب ندادی! :/ نمی دونم چکار باید بکنم :( بابا امروز فهمید مخالفتی نکرد موافقتی
هیچوقت هیچ چیز رابی جواب نگذارجواب نگاه مهربان رابالبخندجواب دورنگی راباخلوصجواب مسئولیت راباوجدانجواب خشم راباصبوریجواب گناه رابا بخشش...
 
افکار منفی مثل  حسادت، نفرت و خشم نسبت به دیگرانمثل این است که زهر بخوریم اما امیدوار باشیم دیگران بمیرند...
 
پولدار بودن یا نبودن،ازدواج کردن یا نکردن،درس خوندن یا نخوندن، 
خوشگل بودن یا نبودن، مساله این نیست،مساله خوشحال زندگی کردنه! لذت بردن!
می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد !شما گوش نکنید، چون اگر چنین بود از منش و شخصیت هیچکس ،چیزى باقى نمی ماند !
هرکس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش... نگذار برخورد نادرست آدمها ، اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.
 اگر جواب هر جفایى ، بدى بود که داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب می شد !اگر نمی توانى شخص مثبت زندگی کسى باشى...اگر براى یاد دادنِ همان خوبى هایى که خودت بلدى ، ناتوان هستیاگر خوبى کردى و بدى دیدى
کنار بکش، اما بد نشو.
این تنها کاری
امروز ارائه داشتم.
کار پروژه‌مون رو باید برای اساتید ارائه میدادم. 
انقدر درگیر کار بودم که داغون شدم اصلا.
دلشوره رتبه‌ها بگیر نگیر داشت، هی یادم میومد دلشوره میگرفتم، هی یادم میرفت درگیر کار میشدم!
حالا فکر کن وسط ارائه به محض اینکه آقای دکتر مشغول حرف زدن با اساتید شد زدم سایت سازمان سنجش. نتیجه نیومده بود.
وسط ارائه یکی از همکارها علامت داد: نتایج!
منم علامت دادم: نیومده! :))
باز علامت داد: چرا اومده.
فقط منتظر فرصت بودم. 
تا یه لحظه مجال پی
فکر میکردم مثل مامان من،دیگه مادر شوهر پیدا نمیشه، یعنی فکر میکردم شانسِ کاملا ،خدا برای کسی خیلی بخواد نصیبش میکنه.
امروز جلسه بود،مادر شوهر همکار گرام هم بودن، همیشه از اینکه چه همسر خوبی خدا بهش داده لذت میبردم.همه چیز تمامِ تو رفتار ،متشخص،مبادی آداب،خیلی دوست داشتم بدونم چنین آقایی مادرشون کی هستن.وقتی دیدمش با خودم گفتم خدایا!چه شااااااااانسی!اون از همسر این از مادرشوهر.به حدی آروم مظلوم پر از انرژی مثبت بود که رسیدم خونه گفتم به ما
فرو رفته بودم در کارم . که یه هو گوشیم زنگ خورد . یک شماره ی ناشناس بود . جواب دادم : " الو ! بفرمایید ! الووو ؟! ... " . جوابی نشنیدم . قطع کردم و دوبار مشغول کار شدم . که صدای پیامک گوشیم اومد . نگاه کردم ... لرزم گرفت ... یک پیامک از همون شماره ی ناشناس بود که توش با الفاظ رکیک ... . دوباره تند تند زنگ زد و من تند تند رد دادم . باز پیام داد : " ج بده می خوام صداتو بشنوم ! " جواب ندادم و شمارشو بردم تو لیست ردّی ها و تمام ...
تاحالا تجربه ش رو نداشتم . دخترای ما دارن ب
خدایا میدونی دیگه تلاشم رو کردم . 
باید فردا رو قبول بشم وگرنه اوج نامردیه. 
 
من توی امتحانای تستی واقعا مشکل دارم. البته آمار آزمونهایی که دادم خوبه.
آزمون آیین نامه رانندگی
امیدوارم فردا بیام و بگم که قبول شدم.
 
+ کامنتها رو جواب ندادم شرمنده . به زودی جواب میدم خیلی سرم شلوغه.
++ خواهشا وبها رو حذف نکنین اگر میخواید وب جدید بسازید لطفا خبردار کنین.ممنون:)
بسم الله الرحمن الرحیم
میرزاقاسمی دل پذیر :)
نه واقعا یه چیز با مزه بگم؟
صبح که حاضر میشدم برم سرکار یه جورابی رو برداشتم که خیلی دوسش میداشتم وقتی پوشیدم دیدم کف پام یه دوتا سیب زمینی ریز نمایانه
گفتم اشکالی نداره کی کف پای منو میبینه؟موقع نمازم که کسی نمیاد ولش کن خوبه
موقع نماز که شد رفتم نماز بخونم برای اولین بار در تاریخ کاریم همکارم اومد پشت من نماز بست
هیچی دیگه آبرو حیثتم بر باد رفت
برعکس همکارم منو یه آدم با کلاسی پیش خودش فرض میکنه ه
اون روزا...بهت پیام دادم...یادته؟ 
گفتم :همین روزا اگه شنیدی مردم شکه نشو...خودم خواستم...این پیامو تو‌این دنیا فقط می تونستم به تو بدم...
جواب دادی: پس اگه می تونی فقط تا فردا صبر کن... تا فردا نمیر، کارت دارم.
لعنتی...فقط تو می تونستی اونجوری وسط گریه بخندونیم، وسط فکر مردن....
فرداییش اومدی ، رفتیم بام....
بهم گفتی تو یکی از اونایی هستی که تنهایی می تونی دنیا رو تکون بدی سارا...ولی اگه تصمیمت جدیه بگو‌ قرار بذاریم با هم تمومش کنیم. حله؟ 
گفتم کارت همی
مَن,ما, اِن,اِذا,اَینما,مَهما:ادات,شرط هستند که اولین فعل را به شکل مضارع التزامیو دومین فعل را مضارع اخباری معنا میکنیم.
قبل جواب شرط (و) عطف کاربرد ندارد.
جواب شرط گاهی یک جمله ی اسمیه است.
فعل شرط می تواند ماضی باشد در حالیکه جواب شرط مضارع باشد.
ادوات شرط،فعل و جواب شرط را مجزوم می کنند.
بعد از ادوات شرط بلافاصله یک فعل به عناون فعل شرط قرار می گیرد و جواب شرط نیز یک فعل و یا یک جمله است.
 
جواب بازی سلطان قلبها
جواب بازی سلطان قلبها را در تمامی مراحل را می توانید از بخش های زیر دریافت کنید ، کاملا بروز است و چنانچه تغییری در پاسخ ها پیش آید در همین صفحه بروزرسانی می شود.
جواب مراحل بازی سلطان قلبها
جواب مرحله 1 فصل 1 بازی سلطان قلبها
دود / ذات / پاک / باد / برف
جواب مرحله 2 فصل 1 بازی سلطان قلبها
پول / چاق / پدر / تاج / دست
جواب مرحله 3 فصل 1 بازی سلطان قلبها
پشه / جلد / عسل / پله / خون
جواب مرحله 4 فصل 1 بازی سلطان قلبها
تاب / ترس / پست / راز / تی
پریشب به مشاورم گفتم میخوام نوروفیدبک رو تست کنم ظرف سی ثانیه پیام داد که با همکارم صحبت کردم بیا ببینتت اول هم گفت نوروفیدبک یه کم جنبه تجاری داره و هر جایی بری ممکنه سرت کلاه بزارن. منم اول گفتم نه و نمیشه و اینا بعد که یه کم اصرار بیطرفانه کرد گفتم اوکی برام وقت تنظیم کنید.
پنجشنبه زنگ زدن شنبه بیا .منم گفتم اوکی.
هر چقدر فکر کردم دیدم دیدن این مشاور برای یه جلسه بی معنیه و من نه میخوام و نه حوصله دارم که بخوام از اول شروع کنم اونم وقتی واقعا
آیا نه گفتن حتی در مقابل درخواست‌های غیرمنطقی هم برای‌تان دشوار است؟ اگر نتوانید به دیگران نه بگویید، باید همیشه اولویت‌های دیگران را به اولویت‌های خودتان ترجیح دهید. زمانی به درخواست دیگران جواب مثبت بدهید که درخواست‌ موردنظر معقول و شدنی باشد یا آن درخواست را برای جبران محبت‌های دوست‌تان انجام دهید. اما اگر همیشه از ترس نه گفتن به خواسته‌ی دیگران جواب مثبت می‌دهید، حالا دیگر وقت تغییر است. برای افزایش قدرت نه گفتن با ادامه‌ی این
1) توی صف بانک بودم نفر جلویی یک دختر خانم بود که می خواست تازه حساب باز کند و داشت فرمهای مربوطه را پر میکرد کار من در همان باجه اما بستن حسابم بود و منتظر تایید سیستم بودم همینطور که سرم توی فرم خودم بود شنیدم که مسئول باجه با تعجب تکرار کرد صبر!!!؟ صبر اسم شماست؟ دختر جلویی با همان آرامشی که در پر کردن فرم از او دیده بودم پاسخ داد بله مسئول باجه که انگار هنوز قانع نشده بود و فکر میکرد اشتباه دیده یا شنیده است کارت شناسایی دختر را خواست دختر یک
دیشب یه آقایی تماس گرفته بود سوال می کرد هنوز مشکل حل نشده ؟ گفتم نه. گفت پس شما چرا تو این سرما اومدین سرکار؟ :)
یه خانومه می گفت چرا واتس اپ من وصل نمیشه گروه مدرسه بچه م تو واتس اپه و هزار تا غر زد.البته تماسای اینجوری زیاده دیگه..
یادم اومد اون موقعی که تلگرام فیلترشد  یزد رو جواب می دادم (الان شیراز) یه آقایی تماس گرفته بود و گفت چرا تلگرامم قطعه وقتی گفتم فیلتر شده گفت ببخشید به خدا، من خانومم تو گروه بسیج محله مون عضوه و هر چی چک می کرد وصل
توی آن آموزشگاه کذایی که کار می‌کردم، هر روز دریچه‌ای جدید از دنیا به رویم باز می‌شد. خانواده‌هایی که فرزندانشان را از سنین 4 پنج سالگی روانه‌ی کلاس‌های مختلف می‌کردند تا مهارت بیاموزند. والدین نسبتا ثروتمندی که آنقدر کودکانشان را از این آموزشگاه به آن آموزشگاه می‌بردند تا وقت نداشته باشند بچگی کنند. عموما متکبر بودند و فرزندانشان گستاخ. گاهی بیش از حد به فرزندانشان بها می‌دادند؛ طوری که منجر به تربیت نادرست‌شان می‌شد. یکی از روزها
هرچی از این دوستیابی های اینستاگرامی و فضا مجازی متنفرم فکر کنم سر خودمم اومده. شما اگه یه نفرو قبلا دیده باشین و تو یه نگاه بدون تعریف از طرف خوشتون بیاد و بعد تو اینستا هم سریع فالو کنید طرفو .
اونوقت چی میتونید بگین؟ یعنی چجوری میشه دل طرفو به دست آورد ؟
ممنون میشم هر کی این پست رو دید جواب بده
یبار فقط جواب یکی از استوری هاشو دادم اونم فقط لایک کرد :/ 
اصلا از جواب دادن استوری بدم میاد مثل این میمونه که بخام با طرف لاس بزنم یا چی بگم مثلا طرف
مثبت اندیشی یکی از الگوهای رفتاری سالم در جامعه است. با توجه به اینکه آینده هر شخص تا حد بالایی به نگرش او بستگی دارد مثبت اندیشیدن می تواند مقدمات موفقیت و کامیابی را برای او فراهم کند. البته لازم به ذکر است که تنها مثبت اندیشی لازمه کار نیست بلکه به این معنی می باشد که نگرش مثبت در زندگی می تواند انسان را به سمت کامیابی سوق دهد. یکی دیگر از بازخوردهای مثبت اندیشی داشتن روان سالم است.
ادامه مطلب
با ن خردمند را به سمت کافه پیاده می‎رفتیم و از نوشتن حرف می‎زدیم. از این می‎گفتیم که غم چه دست آدم را به نوشتن گرم می‎کند. که آدم به مرحله‎ای می‎رسد که باید بین گریستن مدام و نوشتن انتخاب کند و ما اولی را انتخاب می‎کنیم. توی همین حرف‎ها بودیم که ن یک‎مرتبه پرسید: دلت تنگ نشده؟ من دلم هنوز پیش نوشتن بود. جواب دادم که زیاد. که دلم دیگر آن همه غم را نمی‎خواهد اما آن میل شدید به روی کاغذ آوردن احوالم را زیاد می‎خواهد. ن گفت: منظورم آدم سابق بود،
کل امروزم به درس خوندن گذشت و یه ۳ ساعت هم ما بینش غذا درست کردم و خونه رو تمییز کردم....
اعصابم از خستگی و شنیدن یک سری چیزای وااقعا نامربوطِ مزاحم و مزخرف بهم ریخت...اجازه دادم اشکهام بریزن...ولی بلافاصله به نوشتن جواب سوالهای بایو ادامه دادم و سعی کردم حفظشون بکنم اما احساس کردم نیاز به یه جوشونده دارم که این التهاب اعصابم رو کاهش بده...گل گاوزبون گذاشتم دم بیاد،یهو یاد پارسال و اون وقتا که از کتابخونه برمیگشتم و برای ارامش اعصابم گل گاوزبون
خانم هستم، مدت ها قبل از یه شماره ناشناس با من تماس گرفته شد و شخصی بعد از این که اسم کوچک منو گفت، تماس رو قطع کرد. الان فهمیدم که اون شماره متعلق به یکی از همکارانم هست، این باعث شده که نسبت به همکارم بد بین بشم . این در حالی هستش که  ارتباط خاصی بین منو همکارم نبوده، می خوام دلیل این کار رو بفهمم .
میشه نظر بدید؟ مخصوصا آقایون که به هر حال خودشون توی جمع های پسرونه بودن و هستن و احیانا از این مسائل رو دیدن و تجربه کردن. فقط میخوام بدونم دلیل روا
دیروز یه اتفاقی افتاد که منو به فکر فرو برد که ای بابا چقدر من کم تحملم. البته شاید تحمل کلمه ی به جایی نباشه اما الان براتون میگم داستان چیه
من سر کار جایگزین یکی از همکارا شدم که کارمند رسمیه و دکترا قبول شد و بهش ماموریت آموزشی دادن و رفت اصفهان درسشو بخونه. تو این مدت گهگاهی اینجا پیداش میشد و من از شواهد و تغییراتی که توی میز کارم یا دسکتاپ کامپیوترم می دیدم متوجه میشدم که عصرا وقتی ما نیستیم میاد اینجا یه سری میزنه! حالا یک ترم اینجا توی ب
با این که امروز حالم بهتر بود اما هیچ جوره دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت! من به شدت به انرژی مثبت و منفی اعتقاد دارم و متاسفانه انرژی های منفی این چند روز بیماری توی اتاقم گیر کرده بودن و نا خودآگاه خودم اجازه نمی دادم که بیرون برن!
یه ساعت پیش یه نگاه به خودم و اتاقم انداختم و حالم بهم خورد!چقدر عوض شدم! یه بسم الله گفتم و بلند شدم! تمام دستمال کاغذی ها و کاغذ پاره های کف اتاقم رو جمع کردم ! ملافه مو انداختم تو سبد لباسشویی و پتو هام رو تا کردم گذا
دیشب خواب تو را دیدم.میان مزرعه کوچک و سبزت نشسته بودی و تند تند حرف می‌زدی، با همان لهجه بامزه و شیرینت. از رویاها و آرزوها و آینده و تلاش.توی خواب مدام می‌پرسیدی و جواب نمی‌دادم ،فقط لبخند احمقانه‌ای می‌زدم.دهانم را باز می‌کردم تا جواب بدهم اما صدایی خارج نمی‌شد و نمی‌توانستم بگویم چقدر دلم می‌خواهد حرف بزنم.
میم نازنین
تمام دیشب توی خواب دلم می‌خواست حرف بزنم، از روزمرگی‌ها و دلتنگی‌ها و ترس‌ها.از اینکه شبیه همان آدم‌های احمقی ش
بسم الله الرحمن الرحیم 
دلم میخواد برای بارسوم محمد رسول الله مجید مجیدی رو ببینم به همراه دستمال کاغذی هام :)
پست مرتبط
از وقتی این آیه رو دیدم دل تو دلم نیست این آیه پتانسیل یه دنیا اشک رو داره
آخه اینقد لطیف انقد مهربون انقد رئوف انقد رحمت انقد ناز الهی من فدای این دلبر جانانم بشم
"لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رءوف رحیم"
همانا رسولی از جنس شما برای خلق آمد که از فرط محبت و نوع پروری فقر و پریشانی و جهل و فلا
1 شما باید با احساس درونیتون جواب میدادید ولی فقط یه سری چیزای حفظ شده تحویلم دادید.
 
2هیشکی دقت نکرد چرا از چی میترسیو دوبار نوشتم و فقط یه بهش جواب میدادید
 
3من داشتم کاملا جدی ازتون میپرسیدم اما هیچ جواب جدی نگرفتم
 
4 سوال عنصرتون چیه یه سری گزینه داشت.مث چوب فلز خاک اتش اب باد و ......
 
5از این به بعد وقتی ازتون سوال میکنم مث ادم جواب بدید و به اسم نویسنده پایین مطلب دقت کنید.
برای اولین بار بود که به پیام شخصی‌اش در اینستا جواب می‌دادم. در انتهای مکالمه پرسید که اهل ساری بودم یا انزلی؟ سپس گفت که اگر رشت بیاید مرا خبر می‌کند تا همدیگر را ببینیم. گفتم که این روش خبر دادن برای آدم‌هایی‌ست که از قبل همدیگر را می‌شناسند. در پاسخ شنیدم «سخت نگیر»! و بعد گفت که خودش تمایل دارد مرا ببیند و به من خبر می‌دهد تا اگر من هم مایل به دیدار بودم قرار ملاقات بگذاریم. امان از این مردم! نه درخواستی و نه دعوتی. انگار که دوست‌های دی
سوال: چرا آقایان موقع غذا خوردن حرف نمیزنند ولی خانم ها حرف میزنند ؟
- جواب مرد: چون مردها مودب تر هستند
- جواب زن : چون مردها کم هوش هستند و در آن واحد نمیتوانند دو کار رو باهم انجام بدهند
سوال: چرا خانم ها  دو برابر مردها حرف میزنند؟
جواب مرد: چون کم حرفی نشانه خرد است
جواب زن: چون زنها باید هر چیزی را دوبار تکرار کنند تا مردها متوجه شوند
سوال: چرا خدا ابتدا مرد را آفرید بعد زن را ؟
جواب مرد: چون مرد بهتر از زن است
جواب زن: چون اول خدا میخواست تمرین
سلام
من دختری ٢٣ ساله هستم و دانشجو، یه چند موردی پیشنهاد داشتم تو دانشگاه ولی یه مشکل بزرگی دارم و اون اینه که اصلا دید خوبی نسبت به مردها ندارم اصلا، فکر میکنم وقتی به یکی از خواستگارهام مثلا جواب مثبت بدم، بَعْدِ یه مدت اون آدم ازم سرد میشه دیگه دوستم نداره.
حس میکنم مردها این طوری هستند که تا وقتی دختر خانوم جواب مثبت نده بهشون، براشون جذابیت داره و دوستش دارن، همین که جواب مثبت بده و یه مدت با هم باشن ازش سرد میشه و خسته میشه، فکر میکنم
شب قبلش زنگ زدم خونه و به خانواده می‌گم دعا فراموش نشه و دعا کنید A بشم. و واکنش‌ها:
مامان: از تابستون داری زبان می‌خونی! اگه A نشی، احتمالا مغزت مشکل داره…
بابا: دو‌هزار ترم کلاس زبان رفتی، یعنی نمی‌تونی از پسِ یه تعیین‌ سطح بربیای؟
من: :| [ واقعا دل‌گرم‌کننده بود! ]
.
روز آزمون چند تایی (نمی‌دونم، چندتا!) رو کلا نزدم. بالغ بر ۱۰ سوال هم شک داشتم ولی با وقاحت تمام، هر ۱۰ تا رو جواب دادم. یه پسری هم بغل دستم بود، هی پیس پیس می‌کرد که بهش برسونم. م
خب، آزمون نظام مهندسی رو دادیم و تموم شد رفت. نظارت رو خیلی خوب دادم. طراحی هم لب مرز.
به لطف یکی از دوستان توی یه گروهی عضو شدم که مال یکی از اساتید معروف آزمون نظام بود و اونجا شاگرداش رفع اشکال میکردن. قبل و بعد آزمون توی گروه فعال بودم و سوال میکردم جواب میدادم. باعث افزایش تسلطم شد. بعد آزمون دیدم اکثر سوالا رو حل کردم و بقیه شم میتونم حل کنم (سوالا از طریق عکس منتشر شد بعد آزمون) هیچی دیگه نشستم یه پاسخنامه تشریحی مفصل برای آزمون نوشتم! به چ
بعد سه ماه فک کنم دیدمش...
وقتی ریشاش که سفید شده بودن و قیافه خستشو دیدم، دلم سوخت براش..چقد با حرفام اذیتش کرده بودم....به اندازه کافی فشار روش هست..حالا منم هی دارم بهش فشار میارم...البته منم وضع خوبی نداشتم..بهم گفت لاغرتر شدی که...و خب وقتی یه ماه همش جنگ اعصاب باشه قطعا ماحصلش لاغری خواهد شد...
دیشب حرفای تلخی بهم زدیم..تا دیروقت حرفا طول کشید...صبح هم باید زود بیدار میشدم که برم سرکار..احساس سنگینی و کرختی میکردم...منی که همیشه خندون و پرانرژی بو
یه دختره تو گروه هست، میاد سوال میپرسه، و تاکید هم میکنه با تحلیل بهم جواب بدین و بگین چرا این گزینه میشه.
من چند باری تا حالا جوابشو دادم.
حالا نمیگم کار شاقی کردم؛ اما برای اینکه ادم بتونه جواب یه پرسش علمی رو بده باید زمان بذاره و فکر کنه.
با توجه به اینکه اصلا بلد نیست تشکر کنه، یا حداقل احترام بذاره یه بار در جواب چیزی بگه، حتی مخالفت، تصمیم گرفته بودم دیگه اگه سوالی تو گروه پرسید جواب ندم.
تا که الان دیدم باز یه پاراگراف بلند بالا گذاشته ک
حسم طوریه که انگار یکی از نزدیکانمو از دست دادم...
در این حد دپرس و بی حوصله
گرچه میدونم بزودی خبرای خوبی میرسه و همه خوشحال میشن
 
چندتا امریکایی پای پست اینستام راجع به شهید سلیمانی پرت و پلا نوشته بودن منم جواب همه شونو دادم ولی یکیشون بیخیال نمیشه لنتی.. خودمو کشتم تا جملات و درست سرهم کنم جوابشو بوم و به این فکر میکنم چرا زودتر ازینا نرفتم دنبال یادگیری زبان؟؟؟ چیزی که جالبه اینه که اونا ایرانو مثل عربستان و عراق و افغانستان میدونن در همو
١- قانون اعتقادات به هر چیز که اعتقاد داشته باشید چه درست چه نادرست، بر قسمت نیمه‌ هوشیار ذهن تأثیر می‌گذارد و با دقتی حیرت آور به عینیت در می‌آید. هر امر باید ابتدا در قالب اعتقاد درآید تا به آن عمل شود.
۲- قانون انتظاراتهر آنچه که انتظارش را می‌کشید به سرتان می‌آید. مثلاً اگر انتظار یک زندگی خوب و موفق را می‌کشید، همان را خواهید داشت و برعکس. پس اگر هر عملی که انجام دهید از آن انتظار مثبت داشته باشید، نتیجه مثبت خواهید گرفت. حتماً تأثیر ا
پالتو پوشیدم کوله رو انداختم رفتم.
همکارم گفت: سروری چادرت کو؟! اشاره کردم به کیفم.
گفت "نمیشه" که. سرت کن.
خنده م گرفته بود. بامزه بود این رفتار از کسی که جلوی خدماتی های آقا گاه و بیگاه روسری و مقنعه ش بر دوشش هست و فقط در برابر مدیران الزام به حجاب رو حس میکنه.
با لبخند رد شدم. "نمیشه" مال سوسن بود و من هنوز فاطمه هستم.
استاد سر کلاس راهم نداد چون پنج دقیقه دیر رسیده بودم. خدایا! این ریاضی کوفتی با هشت صبح شنبه اش! گریه ام را تا رسیدن به خوابگاه غورت دادم. توی راه به محبوب پیام دادم که اگر کلاس بعدی را هم نیامدم خوابیده ام. تهوع شدید دارم و تمام تنم داغ کرده. انقدر داغ که به محض زدن عینک بخار میگرفت! لباس هایم را در اوردم و شلوارک پوشیدم. عطر زدم و امدم روی تخت. 
محبوب جواب داد:میشه بس کنی!!!    خودتو جم کن سژمان!  قبل ده پاشو راه بیوفت ساغرم میاد.
ادمها عجیب شده ان
به لطفِ دعای خیر دوستان و انرژی مثبت هاتون مرخص شدم :)
واقعا نمیدونم چجور از مهربونی و لطف تک تک شما دوستانِ مجازی اما واقعی تر از ادم های دنیای واقعی تشکر کنم
عذرمیخوام که در شرایطی نبودم که بتونم جواب محبت ها و پیام هاتون رو بدم 
ایشالا همیشه سالم و سلامت باشید 
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاهی کوتاه به دختر کوچکم
__________________________________________________________________________________________________________-
کارگاه آموزشی شیوه های مثبت اندیشی در کتابخانه عمومی خاتم الانبیاء(ص) شهرستان ایرانشهر در بهمن ماه 98 برگزار گردید. در این کارگاه جناب آقای نادر فاطمی نسب به مباحث آشنایی با مفهوم مثبت اندیشی، تاثیرات آن بر سلامتی، تبدیل افکار منفی به مثبت و راهکارهای مثبت اندیشی پرداختند.
ساعت نه تونستم برم افطار بخورم 
همکارم ساعت یازده اومده میگه میای جای من من برم افطار؟ خشکم زد! گفت فقط یه استکان چای تونستم بخورم :| 
سر میز شام دوستمو دیدم 
با هم حرف زدیم 
میگه اگه میخوای طول بکشه و بعد بگی نه... نمیخوام داداشم ضربه بخوره 
میگم خوب چیکار کنم؟ ما هیچکدوممون نباید اشتباه کنیم دوباره 
گفتم باید این فرصتو بدی 
گفتم قرار نیست هر خواستگاری ای میشه دلبستگی و وابستگی ایجاد شه (یکی اینا رو به خودم بگه:/ ) 
گفت داداشم دقیقا همون موقع ک
خیلی وقت است در وبلاگم مطلبی در مورد کامپیوتر یا لینوکس ننوشته‌ام به همین خاطر امروز که درماندگی همکارم در تبدیل یک صفحه اینترنتی به فایل پی‌دی‌اف را دیدم به خودم گفتم الان وقتش است تا راه‌حل مناسب تبدیل هر متنی به پی‌دی‌اف (PDF) در ویندوز را برای خوانندگان وبلاگم به اشتراک بگذارم. 
ادامه مطلب
امسال هم مثل سال قبل حتی یک ساعت هم فیزیک برای تدریس بهم ندادن.
به این بهانه که ما معلم با تجربه در زمینه جغرافیا نداریم!
البته ناگفته نماند از نظر من هم تدریس جغرافیا خیلی راحت تر از تدریس فیزیک هست.(بالاخره باید نکات مثبت را هم دید....)
از طرفی ....
به خاطر مشکلات مالی میخواستم چند ساعتی اضافه کار بگیرم.
ازقضا......
یکی از همکرا به خاطر مشکلاتی مجبور شد از این مدرسه بره و معلمایی که به جاش اومدن یکی از روزای کاریش را نمیتونستن پر کنن. و اون همکارم هم
رئیس موسسه دم در بودمنم تخته شاسی به دست منتظر استادم که بیاد و بریمخانم xاز عوامل موسسه، اومد بیرون و پرسید: چی کشیدین؟!آقای رئیس هم برگشت که کارمو ببینه، گفتم عکس شهیدِ، شهید بابک نوری...خانم x گفت: چرا حالا شهید میکشن هی! آدم زنده بکشید بابا!!!!نگاش کردمو با لبخندگفتم:منم آدم زنده کشیدم خانم ِ xجواب داد: آره جای خود دارن شهدا و رد شد...آقای رئیس هم ازم خواست نقاشی رو ببینه و منم نشونش دادم...به در خروجی رسیده بودیم که آقای رئیس دوباره برگشت و گفت:
رئیس موسسه دم در بودمنم تخته شاسی به دست منتظر استادم که بیاد و بریمخانم xاز عوامل موسسه، اومد بیرون و پرسید: چی کشیدین؟!آقای رئیس هم برگشت که کارمو ببینه، گفتم عکس شهیدِ، شهید بابک نوری...خانم x گفت: چرا حالا شهید میکشن هی! آدم زنده بکشید بابا!!!!نگاش کردمو با لبخندگفتم:منم آدم زنده کشیدم خانم ِ xجواب داد: آره جای خود دارن شهدا و رد شد...آقای رئیس هم ازم خواست نقاشی رو ببینه و منم نشونش دادم...به در خروجی رسیده بودیم که آقای رئیس دوباره برگشت و گفت:
بعد از آن که جواب مثبت رو به مادرم دادم ، کمی به فکر فرو رفتم ، اینکه آیا این سفر قسمتم می شود یا نه؟ آقا دعوتم کرده یا نه؟ مرخصی ام چه می شود؟ نکند موافقت نشود ، انگار خودش به سراغم آمده بود و برایم سنگ اندازی میکرد ، انتظار دیگری از او نیست ، کارش همین است شیطان را میگویم!
ادامه مطلب
یه بازی گروهی اندروید هست به اسم "دور"
تو این بازی دو نفر دو نفر یه تیم میشین. کلماتی بهت داده میشه که باید هم گروهیت رو راهنمایی کنی تا بتونه کلمه رو حدس بزنه
حالا تجربه راهنمایی ها و جواب های ما تو بازی:
کلمه "استکان"
راهنمایی: چایی رو با چی میخوری؟
جوابها: دهن، لب، دست!
کلمه "سلول"
راهنمایی: بدنت از چی تشکیل شده که خیلی ریزه؟
جواب: مو! (و از آنجا که فرد بدنسازی میره) جواب بعدی: عضله!
کلمه "کباب"
راهنمایی: گوشت وقتی خیلی میپزه چی میشه؟
جواب: سوخته، ج
رفتم روی سکوی جلوی اتوبوس BRT نشستم. به جاده و درخت‌ها و ماشین‌ها نگاه کردم. آهنگ گوش دادم و چشم‌های اشکیم گریه کردن. اما خاکستری غرق نشد.
روی پله‌برقی که به سمت پایین می‌رفت ایستادم. سقف بالا میومد و من پایین تر میرفتم. از سرم رد شد و توی سفیدی غرق شدم. 
کنار خط زرد کنار مترو راه رفتم و مسیر رو تا درون تونل ادامه دادم. ادامه دادم و تاریکی غرقم کرد. 
عادت های اساسی افراد مثبت اندیش آیا منتظر اتفاق و رویدادی هستید تا راه زندگیتان را بیابید و احساس و دید مثبت به زندگی خود داشته باشید؟آیا فکر می کنید برای داشتن خوشبختی باید اتفاقات خاصی برای شما رخ دهد؟ آیا فکر می‌کنید هیچ راهی وجود ندارد که با آن استرس‌های زندگی را از بین 
ادامه مطلب 
داستان کوتاه دندان
 
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاه
داستان کوتاه دندان
 
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاه
دیروز بعد از ارائه، یکی از همکارها(که با اونم فقط دو بار سلام علیک کرده‌م و دیگر هیچ) جلدی پرید رفت و منم که داشتم از گرسنگی تلف میشدم تصمیم گرفتم برم تریای مهندسی که غذای گرم هم داره.
یکی از بچه‌ها منو رسوند و چون دیر شده بود غذایی وجود نداشت و من رفتم یه چیزبرگر برداشتم.
داشتم برای حساب کردن میرفتم که یک دخترخانم کاااملا غریبه ازم پرسید: پیتزا نداره؟
گفتم چرا! بگین براتون میارن.
بعدم رفتم سمت دخل که اون همکارمو دیدم که جلدی پریده و رفته بود.
بعد عمری پا شدم رفتم کلاس زبان آخرش این شد ! 
معلمه یه طوری رفتار می کنه که انگار من اصلا وجود ندارم 
من واقعا می خواستم تو کلاس شرکت کنم , به سوال ها جواب می دادم,سعی می کردم حرف بزنم 
اما انگار من اضافی ام 
امروز از بس دستم رو بالا بردم برای جواب دادن که خسته شدم 
نمی خواد من حرف بزنم 
با اینکه ردیف اول می شینم وانمود می کنه منو نمی بینه 
جلسات قبل هم که هنوز ممنوع الصحبت نشده بودم یه اشتباه جزیی هم داشتم میزد تو حرفم 
در حالی که برای بقیه ی کلا
خیلی زیاد دلم برای بنی تنگ شده،  امشب رفتم خونه خواهر بزرگم 
نت اونا وصل شده بود ، یه عالمه پیام عشقولانه ای که به علت نبود نت بدستم نرسیده بود دریافت کردم.کلی ذوق مرگ شدم،  ج داد و بعد بنی آنلاین شد و زرت بعد از یه قربون صدقه عکس یه بوسه مثبت ۱۸ فرستاد و دوباره زرت یه فیلم فرستاد گفت بعدن حتما نگاش کن 
خب دوست داشتم خفش کنم ک وسط اون همه عشق و دلتنگی بصورت مثبت ۱۸ ظاهر شد،  نمی گم من قدیسه م ، اتفاقا فیلم میبینم دلمم مثبت ۱۸ می خواد ولی اون لحظه
واسه ناامیدی و فاز منفی دادن خیلی زوده هنوز...تمام تلاشمو میکنم که هرجایی که هستم،هرجوری که هستم،با هر توانایی که دارم،بهترین باشم!من که هنوز سنی ندارم،چرا انقدر احساس میکنم لحضه ها رو از دست دادم؟؟شدیدا به انرژی مثبت واقعی نیاز دارم...
واسه ناامیدی و فاز منفی دادن خیلی زوده هنوز...تمام تلاشمو میکنم که هرجایی که هستم،هرجوری که هستم،با هر توانایی که دارم،بهترین باشم!من که هنوز سنی ندارم،چرا انقدر احساس میکنم لحضه ها رو از دست دادم؟؟شدیدا به انرژی مثبت واقعی نیاز دارم...
مانتو پانچ، شلوار گت دار، روسری ساتن مشکی و صندل های زندایی که یک سایز برایم بزرگ تر بود و این ترکیب فاجعه که انگار به تنم زار میزد را به خودم پوشاندم و صورتم را شسته  نشسته جواب اسنپی ِ پراید سفید با پلاک « ط ۲۱ » را دادم و به سرعت برق و باد خودم را جلوی ماشین رساندم و سلامی با زور به راننده تحویل دادم . 
نگاه متعجبش را اما تحویل نگرفتم و وسایلشان را توی ماشین جا دادم و بوس فرستادم و خدافظی کردم . اما ترجیح دادم جای نگاه کردن به ماشین تا محو شدنش
بسم الله الرحمن الرحیم
هر روزی که خداوند خلق کرده پر هست از خیر و برکت و انرژی
پر هست از انرژی های مثبت و منفی
اما اینکه کدوم را جذب کنیم به تفکر و اراده خودمون ربط داره
من امروز را میخام پر باشم از انرژی های مثبت
پس یه نفس عمیق میکشم و با تمام وجود انرژی های مثبت را جذب میکنم
انرژی هایی که خداوند خلق کرده تا ما باهاش پر باشیم از پیروزی و موفقیت
این همه انرژی را فقط یک جور میشه جذب کرد
فقط با داشتن انگیزه میشه جذبشون کرد
انگیزه ی من برای جذب انرژ
دلم برای نوشتن، خواندن و خوانده شدن تنگ شده انگار!
پ.ن.۱ دلم برگشتن و از نو شروع کردن می خواد، ولی چون منتظر شروعی متفاوت هستم؛ این امر کماکان به پشت ِ گوش ِ مبارک  انداخته میشه، جوری که شاید هیچ وقت برگشتنی در کار نباشه! 
پ.ن.۲ امتحان پست قبل که اونطور مسرورانه در موردش نوشته بودم؟ یک سوال داشت، اون رو هم اشتباه جواب دادم!! :/ :))
بسم الله الرحمن الرحیم
به محض ورود من دیدم یه شلوار چسبان سفید رنگ تنش کرده با یه بلوز چسبان که تمام پستی بلندی های تنش رو معلوم میکنه. سریعترین واکنشی که تونستم نشون بدم این بود که زود سرم رو انداختم پایین و خیره شدم به فرش. یا خدا این دیگه چه وضعشه؟!!! اصلا با اصول اعتقادی و سلیقه ای من جور نبود. اما تو دلم خوشحال شدم که بهترین بهانه برای رد کردنش رو خودش بهم داد. مادرم چایی رو برداشت و رسید جلوی من، همونطور که نگاهم پایین بود چایی رو برداشتم ام
بسم الله الرحمن الرحیم
به محض ورود من دیدم یه شلوار چسبان سفید رنگ تنش کرده با یه بلوز چسبان که تمام پستی بلندی های تنش رو معلوم میکنه. سریعترین واکنشی که تونستم نشون بدم این بود که زود سرم رو انداختم پایین و خیره شدم به فرش. یا خدا این دیگه چه وضعشه؟!!! اصلا با اصول اعتقادی و سلیقه ای من جور نبود. اما تو دلم خوشحال شدم که بهترین بهانه برای رد کردنش رو خودش بهم داد. مادرم چایی رو برداشت و رسید جلوی من، همونطور که نگاهم پایین بود چایی رو برداشتم ام
همکارم می‌گه: «آمریکا فقط کافیه یه بمب بندازه، هممون نابود می‌شیم! اصلا لازم نیست موشکاشو حروم کنه واسمون، همون یکی کافیه!»
یعنی شما ببین میزان آگاهی‌ عمومی به کجا رسیده که سطح تحلیل سیاسی کف جامعه با وزیر امور خارجه مملکت یکیه ^_^
بعد باز بگید این نظام هیچ کاری نکرده :))
امواج مغزی خیلی خوب و امیدوار کننده بود. اما هر بار بعد از یک هفته گوش دادن هر روزه، یک هفته یا بیشتر افسردگی و بی میلی در پی داشت. ظاهرآ تا مغزم خوب نشه و داروها رو قطع نکنم نباید گوش بدم. پس گذاشتمش رو نیکت. اما راه جدیدم استفاده از کتاب "درمانگر نادیده" اثر "گری کریگ" خالق EFT (یا همون تپینگ Tapping) است. شفای هر بیماری با معنویت و وصل شدن به خدا. آسونه. دو مرتبه تمرینش رو انجام دادم و اثرش رو حس کردم. دیشب که بار دومم بود خیلی حس خوبی بهم داد و اثرات مث
امواج مغزی خیلی خوب و امیدوار کننده بود. اما هر بار بعد از یک هفته گوش دادن هر روزه، یک هفته یا بیشتر افسردگی و بی میلی در پی داشت. ظاهرآ تا مغزم خوب نشه و داروها رو قطع نکنم نباید گوش بدم. پس گذاشتمش رو نیکت. اما راه جدیدم استفاده از کتاب "درمانگر نادیده" اثر "گری کریگ" خالق EFT (یا همون تپینگ Tapping) است. شفای هر بیماری با معنویت و وصل شدن به خدا. آسونه. دو مرتبه تمرینش رو انجام دادم و اثرش رو حس کردم. دیشب که بار دومم بود خیلی حس خوبی بهم داد و اثرات مث
با سلام و عرض ادب و احترام
دختری سی و ... ساله و شاغل که از لحاظ مالی قوی هستم. خانواده اینجانب مذهبی اند، به طوری که تقریبا همه اطرافیانم در محل کار میدونن. از لحاظ ظاهر هم قیافه ی معمولی دارم و همیشه با حجاب و بدون آرایش هستم. کارم طوری هست که با ارباب رجوع سر و کله می زنم به خصوص آقایون. اصلا اهل پیامک و چت و رفاقت با نامحرم نیستم و حتی از همکاران آقا جز رئیس و یا معاون شماره همراه منو نداره.
چند وقت پیش یه شماره ناشناس بهم پیامک زد که: سلام خانم ..
سلام دوستان
دختری هستم ۱۹ ساله، به دلایلی در کنکور امسال نشد رشته دلخواهم قبول بشم و موندم برای سال دیگه... . از طرفی یک مدت پیش پسر خاله م از من خواستگاری کرد و من به خاطر مشخص نبودن وضعیت تحصیلیم جواب رد دادم. 
اوایل زیاد برام مهم نبود و به این موضوع فکر نمیکردم اما از مهر که شروع کردم به درس خوندن اصلا نمیتونم از فکر پسر خاله م و کلا ازدواج بیام بیرون و حتی نمیتونم برای درس خوندن تمرکز کنم و مدام بهش فکر میکنم، دست خودم هم نیست و متاسفانه گاهی
از دوست پسرم تست چسان فسان روانشناسانه گرفتم، چون دکتر دیونه های آی فیلم بهم گف که ازش بگیر و جواب سوالاش رو بده که با جواب سوالای تو، بشینم تفسیرشون کنم.
یکی از سوالا این بود که شما احساس تنهایی میکنید اغلب اوقات؟ و اونم گفت اره. سوال دیگه این بود که ایا کسی شما رو درک میکنه و گفت نه. ایا اگر اتفاق بدی برای شما بیوفته، کسی براش مهم هست؟ جواب نه.
طبعا ببینید حس من بعنوان پارتنر ایشون چی میتونه باشه.
که تمام جواب اون سوالا برای من "اره" بود، بخا
دانلود اهنگ من تموم عمرمو ب پات دادم واست غرورمو به باد دادم (علی پارسا)
دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه علی پارسا | بهترین کیفیت MP3 ...دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه ♫ دانلود اهنگ من تموم عمرمو به پات دادم به نام اینجوری نمیمونه با صدای علی پارسا به همراه تکست و بهترین کیفیت.
دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | دنیا همش اینجوری نمیمونه MP3 دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | متن و کیفیت عالی و همینک از رسانه بزرگ آپ
سلام و خسته نباشید
دوستان، من یه موضوعی رو بیان میکنم ازتون ممنون میشم نظرتون رو صادقانه برام بذارید؛
من ۲۲ سالم هست، و تا الان اگه خواستگاری چیزی میخواسته پا پیش بذاره و نزدیک بشه نذاشتم، اون ها هم خب نیومدن دیگه. ولی الان یه آقا پسری هست خیلی مصر هستن و میگن خیلی علاقه به من دارن.
راستش منم کم کم عاشق شون شدم (تو یه محیط هستیم ولی هیچ ارتباط خاصی نداریم)، ولی همون بار اولی که اجازه خواستن بیان خواستگاری من بهشون گفتم نه، چند بار بعدش هم گفتم
بچه ها من یه وبلاگی پیدا کردم هم دارم میخندم هم یاد قبلا خودم میفتم هم در زمان حال دهنم سرویس شده
فقط برید ببینید
اعتراف میکنم اگه یه روزی بلا به دور به یکی از خواستگارای سمج نداشتم پاسخ مثبت دادم و دور از جونم بلا نسبت شما که میشنوید ازدواج کردم حتما این لینکو برمیدارم:)))))
من وبشونو دنبال کردم....آقایون فک میکنن آموزنده ست:) و خانما فک میکنن بدآموزی داره:))))))
فیلم دیدمو صبونه خوردم ... دوش گرفتم ... به تلفن جواب دادم دو تا دروغ الکی گفتم... ناهار خوردم... دعوا کردم ... خوابیدم ... پاشیدم... تلویزیون تماشا کردم ... فیلم دیدمو شام خوردم ...  دلم میخواد این تهش چند تا فحش بدم ولی چون اینجا بچه رفت  و آمد داره خودداری میکنم
سلام
ممنون میشم دوستان بخونن و راهنمایی کنن مخصوصا دخترا
پسریم 23 ساله. ترم چهار دانشگاه توی یکی از کلاس ها یه دختر رو دیدم که ازش خوشم اومد (خیلی خوشگل و مغرور بود)، یه مدت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد اما بعد یه ماه و اینا با نگاه و رفتارم نشون دادم که ازش خوشم میاد و اونم فهمید. 
از اون به بعد اونم با نگاه و رفتارش یه جورایی نشون میداد که اونم ازم بدش نمیاد، من میخواستم از علاقه ی اون نسبت به خودم مطمئن شم بعد برم جلو که بعد یه مدت مطمئن شدم ا
طبق معمول شب احیا بود و شب شلوغ اورژانس ...
از ۲ ظهر تا ۲ شب یک سره میدویدم و ویزیت میخوردم...
همه دست و پا شکسته،چاقو خورده، دست و صورت بریده ، بچه سنگ تو دماغ کرده اون وسط ، کلی درد کلیه اون وسط ، مریض های خون دماغ اون وسط که همه اشونم با خودم بودن ... 
اون وسط بخش هم ۱۰ تا خلاصه پرونده داشت ۱۰ شب...
تند تند کارها رو میکردم ، فقط تونستم ۲۰ دقیقه بشینم شام بخورم... 
از اون روزهاییم بود که میخواستم بشینم زمین زار زار گریه کنم‌... 
صبحش تو اتاق عمل حرف شد
اشتباهات من تو زندگی کم نیستن 
اشتباهات من تو زندگی حتی زیاد هم هستن 
آداب اجتماعی داشتن فقط به احوالپرسی گرم و شوخی و خنده نیست 
به جواب تلفن عمو را دادنه 
یاد محمدشون افتادم 
اینکه ته دل آدم چیه فرق داره با اینکه چی تو عمل داری انجام میدی 
حسین چقدر در مورد من حق داشتی 
امروز همکارم بهم تسلیت گفت گفتم شما چرا مشکی پوشیدین؟ گفت پسردایی خانمم یهو دم در خونه شون افتاده و مرده :| 
گفتم چند سالش بوده؟ گفت ۳۲ ۳۳ 
گفتم اگه ۳۳ بوده یعنی همسن من :( 
ام
اشتباهات من تو زندگی کم نیستن 
اشتباهات من تو زندگی حتی زیاد هم هستن 
آداب اجتماعی داشتن فقط به احوالپرسی گرم و شوخی و خنده نیست 
به جواب تلفن عمو را دادنه 
یاد محمدشون افتادم 
اینکه ته دل آدم چیه فرق داره با اینکه چی تو عمل داری انجام میدی 
حسین چقدر در مورد من حق داشتی 
امروز همکارم بهم تسلیت گفت گفتم شما چرا مشکی پوشیدین؟ گفت پسردایی خانمم یهو دم در خونه شون افتاده و مرده :| 
گفتم چند سالش بوده؟ گفت ۳۲ ۳۳ 
گفتم اگه ۳۳ بوده یعنی همسن من :( 
ام
داشتیم حاضر میشدیم بریم محضر که گفتم زنگ بزن آژانس بیاد.
گفت: نمیخوای روز آخری رو پیاده قدم بزنیم؟
گفتم لوس نشو. مسخره بازی هم در نیار.
قیافه ی مظلومانه ای به خودش گرفت و خودش رو لوس تر کرد. از اون لوس بازی هایی که دوست داشتم و وقتی که چیزی میخواست و من طفره میرفتم به خودش میگرفت و منم به روی خودم نمیآوردم و اون بیشتر لوس میشد و منم تو دلم عشق میکردم.
گفتم ببین ادا در نیار این دَم‌هایی آخری. بذار بریم خطبه رو بخونه و تمام.
لب و لوچه ش رو کج و معوج ک
به اقای .... کسی که از طرف خانواده دامادمون معرفی شده بود جواب رد دادم دلیلشو راستشو بخای خودمم نمیدونم حتی از اینکه بهش فرصت آشنایی بیشتر بدم ترسیدم .... ترسیدم که خوشم بیاد
هروقت به یه خاستگار جواب رد میدم بعدش بیشتر احساس تنهایی میکنم 
این اولین باریه که همون لحظه که میگم نه پشیمونمولی بازم گفتم نه
احساس میکنم من از مردا میترسم
دوباره باید با احساس تنهاییم چیکار کنم تنها چیزی که آرومم میکنه شاید بلوراون نشه ولی نمازه 
نماز رو خیلی دوس دارم
یه تذکر جدی با صدای بلند دادم؛ بعد غمگین شدم.
دی ماه برای بچه های کنکوری ماه سختی هست. پر استرس و پر از خستگی و فشار؛ من باید اونها رو درک کنم. حواسم پرت شد که یکسری دخترکوچولوی 17 ساله هستن.
شب ساعت یازده یکی از دخترها پیام داد خانم ما دلمون نمیخواست شما رو ناراحت کنیم. شیطنت کردیم بخندیم فکر کردیم شما هم میخندین. 
جواب بعضی حرفها کلمه نیست؛ بغل هست فقط.
تقدیر، آیا سرنوشت همه را از اول نوشته اند و ما در نهایت به چیزی می‌رسیم که از اول قرار بود برسیم؟ فیلم میلیونر زاغه‌نشین با روایت سرگذشت پرپیچ و خم و سخت و مشقت بار یک زاغه‌نشین قصد دارد به این سوال جواب مثبت دهد.
ادامه مطلب
این هفته اگه نمیرفتم دانشگاه بهتر بود اصلا! دوشنبه که نرفتیم واسه آلودگی. سه شنبه آز رو نرفتم، هوش رو رفتم که بچه ها گفتن زیاد درس میده و تشکیل ندیم. بعدی رو هم نموندیم و با شیوا رفتیم کافه. هوا خیلیییی سرد بود. ما هم شیک نوتلا خوردیم و براونی شکلات داااغ. 
چهارشنبه که امروز باشه هم کلاس اولی با استاد بد بودم و حوصله هم نداشتم ؛ واسه همین سوالاشو جواب نمیدادم و گوش‌ نمیدادم زیاد. اخر یه سوالو جواب دادم؛ استاد گفت از معدود ادمایی که توی کلاس جوا
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.
بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار
آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!
راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.
به خانوم همکار گف
مریض های بعد از ظهر کنار اینکه معمولا بد حال تر و پیچیده ترن یه چیزای باحالی مثل داستان های زندگی جذاب هم بیشتر دارن
چند روز پیش ه بعد از ظهر مطب بودم ۴ تا بارداری ناخواسته داشتم...اولی دختر ۲۱ ساله که مشکوک به بارداری بود و با پدر شوهرش اومده بود چون عقد بود میترسید که ازمایش بده
دومی خانمی بود ۳۷ ساله با دختر ۱۶ ماهه که جواب ازمایش مثبت اومد...هم خوشحال شد هم شوکه
سومی خانمی بود که شوهرش اصرار میکرد که نه حامله نیستی و زنه میگفت شاید باشم و خیل
یه روزی از همه دوست‌هام دور شدم... با هر متر و خط‌کش و معیاری که حساب می‌کردم، من از همه‌شون عقب افتاده بودم. تو ادامه تحصیل، تو کار، تو ازدواج موفق حتی! وقتی به خودم اومدم دیدم شماره ام رو عوض کردم و شماره همه‌شون رو از تو گوشی‌م پاک کردم. یکی مادر شده بود، یکی بهترین دانشگاه ایران ادامه تحصیل داده بود، یکی تو فلان بیمارستان مشغول به کار شده بود و ... .
من احساس عقب افتادن از همه رو پیدا کرده بودم و با این دوری داشتم خودم رو آروم می‌کردم. آروم
روزی نیم ساعت پیاده روی کنید. برای انرژی مثبت بودن، این روش عالی است.
-یک قضیه را حتی بی ارزش و کوچک ، انقدر در بوق و کرنا نکنیم. مسائل مهم، برای شما مهم باشد. مسائل کوچک را کوچک برخورد کنید. سعی کنید درباره مسائل کوچک با دیگران صحبت نکنید.
-همواره خرق عادت کنید!‌ خرق عادت کردن یعنی آن که به دنبال چیزهایی برای خواندن و تماشا کردن باشید که در زندگی تان تا حالا سابقه نداشته است.
- کارهایی که شادی آفرین نیستند را بدون رودربایستی کنار بگذارید.
برای ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها